11-07-2015, 11:54 PM
امیر قبل از اینکه دستش به تقویم برسه در باز میشه.
پدر امیر: زودباش بیا برو مدرسه دیگه الان دیر میشه.
امیر بدجوری خودشو گم میکنه. در حالی که دستاش میلرزه تقویمو برمیداره تا ببینه چند شنبه اس.
چهارشنبه 20 بهمن
تپش قلب امیر به شدت میره بالا.
پدر امیر: تو حالت خوبه؟ چته؟ چرا رنگت پریده؟
امیر: آااره. خوبم. یکم خوابم میاد.
پدر امیر در رو میبنده.
امیر با خودش کلنجار میره که چیکار کنه بره یا نره.
کنجکاویش بهش اجازه نمیده که خونه بمونه.
وسایلشو برمیداره و با حالی دگرگون میره سمت مدرسه. دقیقا همون مسیری رو انتخاب میکنه که توی خواب دیده...
پدر امیر: زودباش بیا برو مدرسه دیگه الان دیر میشه.
امیر بدجوری خودشو گم میکنه. در حالی که دستاش میلرزه تقویمو برمیداره تا ببینه چند شنبه اس.
چهارشنبه 20 بهمن
تپش قلب امیر به شدت میره بالا.
پدر امیر: تو حالت خوبه؟ چته؟ چرا رنگت پریده؟
امیر: آااره. خوبم. یکم خوابم میاد.
پدر امیر در رو میبنده.
امیر با خودش کلنجار میره که چیکار کنه بره یا نره.
کنجکاویش بهش اجازه نمیده که خونه بمونه.
وسایلشو برمیداره و با حالی دگرگون میره سمت مدرسه. دقیقا همون مسیری رو انتخاب میکنه که توی خواب دیده...