امیر سرانجام به خانه ی آن فردی که کامران را میزد(قاسم) رسید و ناگهان کامران را دید که در حال در زدن است! سعی کرد کامران را از این کار باز دارد اما هر چه صدایش زد کامران ندیدش! در باز شد و قاسم در را باز کرد! کامران به او گفت: بابا،بازم چشم رییس ادارتون رو دور دیدی و نشستی تو خونه داری با پلی استیشن من بازی میکنی؟
امیر تعجب کرد و در دلش گفت: قاسم پدر کامران است؟؟!
قاسم به کامران گفت:پسرم بیا داخل یدست فیفا بزنیم! راستی چرا مدرسه نرفتی؟
کامران گفت:....
پ.ن:دوستان نیم ساعت دیگه تا ساعت 5 مونده لطفا داستانو تکمیل کنیم بکمک هم
امیر تعجب کرد و در دلش گفت: قاسم پدر کامران است؟؟!
قاسم به کامران گفت:پسرم بیا داخل یدست فیفا بزنیم! راستی چرا مدرسه نرفتی؟
کامران گفت:....
پ.ن:دوستان نیم ساعت دیگه تا ساعت 5 مونده لطفا داستانو تکمیل کنیم بکمک هم