نام : اتزیو ادیتوره دا فیرنزه (Ezio Auditore Da Frinze)
تولد : 1459
محل تولد : فلورانس - ایتالیا
وفات : 1524
زندگی خوبی داشتم , زندگی اشرافی و پر از تجملات ولی سرنوشت هرچه باشد همان می شود و مسیر زندگی را تغییر میدهد زندگی من هم همینطور , فقط یک راز کل زندگی ام را عوض کرد و ناگهان مانند برگ خزان رهسپار باد شدم مثل این میماند که همه چیز در یک لحظه رخ داد
ولی من باید به جلو میرفتم باید با سرنوشت مبارزه میکردم و من راهم را انتخاب کردم.
اتزیو ادیتوره دا فرینزه (Ezio Auditore Da Frinze) در فلورانس ایتالیا در سال 1459 پا به جهان گشود. وی زاده خانواده ای قدرتمند و اشرافی که پدر مشهور و ثروتمند او محکم و استوار پشت او بود و او را دور از رازهای خانواده و حاشیه هایش در بهترین شرایط بزرگ کرد, پسری که جز خوش گذرانی هدف دیگری نداشت ناگهان سرنوشت آن روی دیگر خود را به او نشان داد و راز بزرگ خانواده اش بالاخره کار دست او داد. با یک اتفاق بد اتزیو وارد مرحله ی جدیدی از زندگی اش شد.
همه چیز خوب بود و اتزیو روز خوبی را با دو برادش فدریکو و پتروچیو میگذراند که پدر و بردارش را در میدان اصلی فلورانس به دار می آویزند ولی اتزیو توان نجات عزیز ترین کسانش را ندارد و دستش کوتاه است و از همین لحظه به بعد زندگی پسر خوش اقبال داستان دگرگون می شود و دیگر باید با آن خوشی ها و لذت ها و همچنین با عزیزانش وداء کند.
ماریو ادیتوره عموی اتزیو راز خانواده که از اتزیو پنهان مانده بود را به او می گوید. او بالاخره فهمید که خاندان او و همچنین پدرش از فرقه قاتلان بوده اند و اتزیو برای جانشینی پدرش باید وارد آنها شود اما او قبول نمی کرد و از این کار هراس داشت ولی مجبور بود برای حفاظت از مادر و خواهرش به همراه آنها به شهر مونترجیونی به عمارت خاندان ادیتوره بروند. ماریو عموی اتزیو هم به او آموزش های لازم برای یک اسسین واقعی شدن را می دهد و او را مانند پدرش به یک اسسین واقعی تبدیل میکند. اتزیو پس از اموزش برای خاموش کردن شعله انتقام تمامی عاملان قتل پدر و برادرانش را یک به یک میکشد از جمله آبرتو آلبرتی که به پدر اتزیو خیانت کرد و باعث مرگ وی شد.
تمامی این اتفاقات و ماجراها فقط به یک شخص یعنی رودریگو بورجیا پاپ آن زمان و رییس تمپلار ها ختم می شد و در واقع عامل اصلی بدبختی های اتزیو او بود اما اتزیو یک اسسین واقعی شده بود و دیگر هدفش انتقام نبود و بلکه میخواست به وظیفه اش عمل کند و سر آخر رودریگو را نکشت تا به او او ثابت کند مانند او یک قاتل وحشی نیست که فقط هدفش کشتن افراد است بلکه معنای یک اسسین واقعی را به او بفهماند.
اتزیو دیگر آرام شده و به عمارت ادیتوره نزد خانواده و دوستانش بر میگردد اما سرنوشت دست بردار نیست و دوباره اتفاق هولناک دیگری رخ میدهد و پسر رودریگو بورجیا یعنی چزاره بورجیا شهر مونتر جیونی را به نابودی کشانده و حامی اصلی اتزیو یعنی عمویش ماریو ادیتوره را به قتل می رساند و دوباره شعله انتقام در دل اتزیو روشن می گردد.
او چزاره را تا رم تعقیب میکند و یک انجمن برادری تشکیل میدهد تا جایی که باعث می شود چزاره به جرم قتل پدرش دستگیر شود ولی چزاره حرفی میزند که باعث بیم و هراس اتزیو میشود:
"من هرگز به دست هیچ بشری نخواهم مرد"
اتزیو که این موضوع را فهمیده توسط سیب به آینده میرود و میفهمد حرف چزاره راست است و قدرت را به دست گرفته و به وین هجوم آورده است. اتزیو هم در آن شلوغی و هرج و مرج خود را به چزاره رسانده پس از یک مبارزه سخت و نفس گیر او را از بالای برج پرت میکند و مرگ او را به دست سرنوشت می سپارد.
اتزیو بار دیگر زندگی جدید و با آرامش در کنار همسر و دخترش آغاز می کند. تا این که یک اسسین چینی با نام شااو جن به خانه آنها می آید و از آنها درخواست کمک میکند اما اتزیو که طعم خیانت را چشیده و شاهد مرگ عزیزانش به همین دلیل بوده دیگر نمی تواند به هرکسی اعتماد کند اما با اسرار زیاد همسرش این کار را قبول می کند و به جن کمک می کند.
در اخر داستان , روزی از روز ها اتزیو به همراه همسر و دخترش به میدان اصلی شهر می روند و در حالی که همسر و دخترش در سویی دیگر مشغول خرید غذا هستند, اتزیو رو یک نیمکت می نشیند و آنها را می نگرد تا موقعی که فردی با برخوردی بی ادبانه نزد او می آید و می نشیند و به او می گوید :
'' شجاع باش , بهتر است کمی استراحت کنی''
و وقتی سوفیا و فلاویا به اتزیو نگاه می کنند اتزیو را می بینند که مقابل چشم آنها جان می دهد و این پایانی بود بر سرنوشت اتزیو ادیتوره.
(البته تصور عمومی مردم این است که دلیل مرگ وی سکته قلبی است که به طوری که در دست فردی که نزد اتزیو می نشیند نشان صلیب تمپلار ها دیده می شود که این نشانه قتل اتزیو به دست تمپلار هاست.
نویسنده : شایان مددی (ash-1999)