09-12-2015, 11:53 PM
به نام خدا
سیاه و سفید
قسمت اول
سیاه و سفید
قسمت اول
سخن نویسنده:بعد به پایان رسیدن فصل دوم داستان پورتال به جهان دیگر شروع به نوشتن داستان سیاه و سفید کردم.امیدوارم از این داستان لذت ببرید و حتما حتما نظرتون رو بگید
شروع داستان
تونی که پسری 21 ساله و البته فن سونی بود داشت با دوست خودش که تو دانشگاه باهاش اشنا شده بود ینی ویلسون صحبت میکرد
ویلسون هم 21 سال داشت و فن مایکرو بود
تونی:یالا پسر ینی تو میخوای به من بگی که توم رایدر از انچارتد بهتره؟
ویلسون:معلومه که بهتره
تونی:خیلی خندیدیم ها ها ها
ویلسون:اره اونموقع که متای رایز اف توم رایدر و فهمیدی از انچارتد 4 بهتره گریه میکنی
تونی:ارزو بر جوانان عیب نیست توم رایدر هیچوقت نمیتونه ...
تونی داشت صحبت میکرد که ناگهان صدای جیغ همسایه ی بغلی (خانم مور) خود را شنید.
ویلسون:هی اونجا چه خبره؟
تونی:نمیدونم صدای جیغ همسایمون بود
ویلسون:شاید یه سوسک دیده
تونی:اره شاید
دوباره صدای جیغ خانم مور دوباره به گوش تونی میرسه
تونی:هی دوباره اون صدا ی جیغ اومد
خانم مور یک پیرزن تنها بود.فریاد میزد ولم کن.کمک.کمک
ویلسون:هی تونی الان ساعت 3 نصف شبه شاید دزد رفته خونشون و میخواسته وسایلشو بدزده ولی دیده خوده صاحب خونه بیدار و حالا میخواد برای اینکه به پلیس زنگ نزنه بکشتش
تونی گوشی رو قطع میکنه و میره زنگ خونه ی اقای مگوایر رو میزنه ولی کسی در رو باز نمیکنه ولی زنگ در خونه ی اقای کنت رو نمیزنه چون میدونه اون ها مسافرتن
تونی با خودش میگه:نباید دیر کنم ممکنه بکشتش بهتره خودم دست بکار بشم
اون میره به پلیس زنگ میزنه و بعد یه چاقو برمیداره و بسمت خونه ی خانم مور میره
و صدای جیغ خانم مور دوباره میاد
تونی حساب ترسیده.خودش رو اماده میکنه تا در رو بشکنه.با یک ضربه ی محکم در میشکنه و او میبینه که یک فرد سفید پوست با موهای مشکی داره خانم مور رو خفه میکنه و یک ماسک هم روی زمین افتاده.ماسکی که همه جاش سیاه ولی قسمت که چشم قاتل قرار میگیره سفیده
قاتل تونی رو میبینه وبه سمتش میدوه تونی هم به عقب میره و به پله ها میرسه ولی نمیتونه تعادل خودش رو حفظ کنه و از پله ها میافته پایین و سرش به دیوار میخوره و چاقویی که دستش بود درون شکمش میره و بیهوش میشه
قاتل ماسک خودش رو برمیداره و اون رو میپوشه
میخواد کار تونی رو تموم کنه که ناگهان صدای اژِیر پلیس رو میشنوه اون نمیتونه ریسک کنه بخاطر همین با خودش میگه:شاید همین چاقو که تو شکمشه کارش رو تموم کنه
و فرار میکنه
پلیس به صحنه قتل میرسه و در همون لحظه اقای مگوایر به خونه میرسه و پلیس ها بهش توضیح میدن که یکی به اداره ی پلیس زنگ زده و اقای مگوایر هم در رو باز میکنه تا اون بیان داخل.
اونا به طبقه ی اول میرسن و شوکه میشن
اقای مگوایر که بیماری قلبی داره ناگهان قلبش از شدت ترس درد میگیره و تند تند میتپه.
اقای مگوایر:نه چه اتفاقی افتاده؟
یکی از پلیس های سعی میکنه اقای مگوایر رو اروم کنه
پلیس دیگر وارد خونه ی خانم مور میشه و میگه هی بیاید اینجارو ببینید.
اون ها به داخل خونه میرن و جنازه ی خانم مور رو میبینن که رو زمین افتاده
اقای مگوایر روی زمین میافته و قلبش رو میگیره
قلبش خیلی تند میتپه.اون خیلی ترسیده
پلیس سعی در اروم کردنش داره
اون ها با اداره ی پلیس تماس میگیرند و موضوع رو میگن
تونی به بیمارستان منتقل شده
پلیس هم اجازه ورود هیچکس رو به اون خونه نمیده و روی اینکه کی مرتکب این قتل شده کار میکنن
تونی به هوش میاد و دوستای خودش رو میبینه
لیو.ویلسون ولورل اونجا بودن
اون ها صبر میکنن تا حال تونی سره جاش بیاد و بعد ازش بپرسن قاتل کی بود
اون ها از تونی سوالشون رو میکنن ولی ...
امیدوارم از این قسمت لذت برده باشید
دوستان این تازه قسمت اول و نمیشد زیاد ترسناک باشه تو قسمت های بعد حتما ترسناک تر میشه
دوستان لطفا نظرتون رو بگید.اینکه نظرتون رو بگید خیلی مهمه
ممنون