خیلی سال پیش بود... کوچولو بودم! به قدری که اصلا سنم تو اون زمان رو به خاطر ندارم... یه روز بابام اومد خونه و به مامانم گفت رسول رو آماده کن ببرمش ------- (کلمه ش رو یادم نیست)
مادرم آماده م کرد و با موتور بابام رفتیم بیرون... محو تماشای خیابون بودم که بابام ایستاد، موتور رو قفل کرد و با هم وارد یه مغازه ای شدیم... هیچ وقت این لحظه رو یادم نمیره... یه مغازه ی بزرگ با کلی تلویزیون! داشتیم به یه سمتی حرکت میکردیم که یهو یه یارو پرید و از رو صندلی و یه داد بلند زد تقریبا 7 متر پریدم اونور ولی به خیر گذشت (حالا فهمیدم که طرف سر پول بازی شرط بسته بوده و یه گل زده بود )
خلاصه... رفتیم به سمت صاحب مغازه... توی این لحظات که پدرم با صاحب مغازه صحبت میکرد من محو یکی از تلویزیونا بودم. یه موجود باحال نارنجی رنگ، یه جام رو پرت کرد بالا، سه تا چشمک زد و حروف CTR زیرش هک شدن، جام رو گرفت و وایساد، چند لحظه بعد همون شخصیت سوار یه ماشین بود و داشت رانندگی میکرد! من که تا اون موقع از تام و جری چیز جالب تری ندیده بودم خیلی تعب کرده بودم!
در اون لحظه بود که بابام تکونم داد و گفت برو اونجا بشین. یکی اومد توی یه دستگاه خاکستری رنگ، یه CD گذاشت (باو CD دیده بودم دیگه ) و منتظر شد. یه صدای عجیب غریب و یه آرم روی صفحه نقش بست. بله... آرم PlayStation ... بعدش هم یه یارو با صدای بامزه اومد و از بین تمام چیزایی که گفت فقط کلمه ی ناتی داگ رو به خاطر دارم... باورم نمیشد! همون بازی که توی این مدت بازم چند بار برگشتم و نگاهش کردم، داشت تو تلویزیون من اجرا میشد یه آقایی کنترلر رو داد بهم و با یه توضیح کوتاه شروع کردم به بازی کردن. (لازم به ذکره که قبلا یه ذره بازی کرده بودم ولی این شروع جدی گیمری منه پس کاملا نوب نبودم )
خلاصه ! چشمتون روز بد نبینه! یه مدت بازی کردیم و پس از تلاش های فراوان رتبه ی هشتم بازی Crash team Racing از آن ما شد
بعد از اون بود که روز و شب دنیام شده بود این بازیا... همه ی فکرم مشغول این بازیا بود...
مادرم آماده م کرد و با موتور بابام رفتیم بیرون... محو تماشای خیابون بودم که بابام ایستاد، موتور رو قفل کرد و با هم وارد یه مغازه ای شدیم... هیچ وقت این لحظه رو یادم نمیره... یه مغازه ی بزرگ با کلی تلویزیون! داشتیم به یه سمتی حرکت میکردیم که یهو یه یارو پرید و از رو صندلی و یه داد بلند زد تقریبا 7 متر پریدم اونور ولی به خیر گذشت (حالا فهمیدم که طرف سر پول بازی شرط بسته بوده و یه گل زده بود )
خلاصه... رفتیم به سمت صاحب مغازه... توی این لحظات که پدرم با صاحب مغازه صحبت میکرد من محو یکی از تلویزیونا بودم. یه موجود باحال نارنجی رنگ، یه جام رو پرت کرد بالا، سه تا چشمک زد و حروف CTR زیرش هک شدن، جام رو گرفت و وایساد، چند لحظه بعد همون شخصیت سوار یه ماشین بود و داشت رانندگی میکرد! من که تا اون موقع از تام و جری چیز جالب تری ندیده بودم خیلی تعب کرده بودم!
در اون لحظه بود که بابام تکونم داد و گفت برو اونجا بشین. یکی اومد توی یه دستگاه خاکستری رنگ، یه CD گذاشت (باو CD دیده بودم دیگه ) و منتظر شد. یه صدای عجیب غریب و یه آرم روی صفحه نقش بست. بله... آرم PlayStation ... بعدش هم یه یارو با صدای بامزه اومد و از بین تمام چیزایی که گفت فقط کلمه ی ناتی داگ رو به خاطر دارم... باورم نمیشد! همون بازی که توی این مدت بازم چند بار برگشتم و نگاهش کردم، داشت تو تلویزیون من اجرا میشد یه آقایی کنترلر رو داد بهم و با یه توضیح کوتاه شروع کردم به بازی کردن. (لازم به ذکره که قبلا یه ذره بازی کرده بودم ولی این شروع جدی گیمری منه پس کاملا نوب نبودم )
خلاصه ! چشمتون روز بد نبینه! یه مدت بازی کردیم و پس از تلاش های فراوان رتبه ی هشتم بازی Crash team Racing از آن ما شد
بعد از اون بود که روز و شب دنیام شده بود این بازیا... همه ی فکرم مشغول این بازیا بود...
هنوزم که هنوزه، شیرین ترین لحظات زندگیم، لحظات گیمری منه