09-24-2015, 09:54 PM
واس با طلوع آفتاب چشمانش را باز می کند، او خود را در بیمارستان می یابد اما بر اثر ضربه ای که به سرش وارد شده بود چیزی به یاد نمی آورد.
او سعی می کند تا گذشته را به یاد آورد، گذشته ای که او را نابود کرده است. ناگهان سریع از تخت بلند شده و لباسش را می پوشد و بیمارستان را
ترک می کند. او مدام یک کلمه را تکرار می کند: الی، الی، الی ...
کوچه پس کوچه های نیویورک را برای یافتن معشوقه اش طی می کند، او می گوید: زندگی مانند سیاهچاله ای عمیق است که هر چه از گذشته اش
فرار میکنی بدتر در آن غرق می شوی و تو را می بلعد.
او یک بار معشوقه اش را از دست داده است است و دیگر نمی خواهد که این کار را تکرار کند. با نگاه هایی هراسان دور و برش را نگاه می کند، او سوار
ماشینش شده و به سوی خانه به راه می افتد. کوچه های غم زده ی نیویورک او را در غمش شریک می کند. واس ماشینش را در جاده ای خلوت
کنار زده و محو ستاره هایی می شود که از شدت درد از خود نور ساطع می کنند. او با خود فکر می کند، هدف من چیست؟ چرا گذشته مرا نابود کرده؟
چرا من دیگر واس سابق نیستم؟ آیا من باید برای انتقام دست به جنایت بزنم؟ این ها همه سوالاتی هستند که فکر او را مشغول کرده اند. او دست
میبرد به جیبش تا یک نخ سیگاری که در جیبش باقی مانده بود را دود کند. او سیگار را بر میدارد و با فندکی آن را به درد می آورد. واس در حال دود
کردن افکار مضحکش است که ناگهان بی سیمش خرخر می کند.
وینترسون: واس، واس، الان هر جایی که هستی زود برو انبار قدیمی متروکه ی شهر از اونجا صدای گلوله شنیده شده.!!!
واس: دریافت شد، همین الان میرم.
واس ته سیگار را زیر پا می اندازد و با لگدی آن را به خاموشی ابدی سپرده و راهی آن نشانی می شود که همکارش وینتر سون به او داده بود.
بیچاره وینترسون!!! چه میداند که چه آینده تلخی در انتظار اوست!!! خود واس هم این را نمی داند.!!!
ناگهان باران میبارد، واس از ماشین پیاده می شود و Desert Agle خود را از داشبورد ماشین برداشته و آرام آرام به سوی انبار متروک قدم بر میدارد.
سر چند نفر را ترکانده و به آسانسور می رسد ناگهان در آسانسور باز شده و چشمان واس به برق می افتد.!!! او کیست که واس با دیدنش حیرت
زده می شود؟ او همان دختری بود که سالیان گذشته واس را از مرگ حتمی نجات داده بود، بله او همان الی بود.
مکس با الی چشم در چشم می شود:
الی: واس کجایی؟ و ناگهان درون آسانسور رفته و غیب می شود.!!!
واس همان طور حیرت زده به آسانسور نگاه می کند و غرق در افکار گذشته می شود. او ماموریتش را با کشتن چند نوچه ی دیگر به پایان می رساند.
دیدن الی او را از خود بی خود می کند و این را به فکر واس می اندازد که به خاطر الی که شده باید دست به جنایت بزند تا الی را به دست آورد.!!!
واس به سوی خانه ی خود به راه می افتد یک سیگاری کشیده و روی مبل دراز میکشد. او به رویا می رود و بر روی تخت بیمارستان جنازه ی الی
را می بیند او از این کار آشفته شده و در رویا وینترسون همکار پلیس خود را که عامل این کار بوده به قتل می رساند و ناگهان با صدای تق تق در، از
خواب می پرد.
او به سوی در رفته و ناگهان با چیزی غیر منتظره رو به رو می شود؛ او الی را می بیند. الی سلام می کند و وارد خانه ی واس می شود.
الی: واس من و تو فقط یک چیز میخواهیم آیا مایلی با من همکاری کنی؟
مکس: بله.
الی در حال خوردن یک سیب است که ناگهان واس اسنایپری را می بیند و فریاد می زند:
واس: الی، اسنایپر بخواب رو زمین.!!!
و سیب از دست الی افتاده و الی فرار میکند.!!! مکس کلت کمری خود را برداشته و یک تیر از فاصله ی 100 متری بر سر اسنایپر خالی می کند.!!!
او یک "AK-47" برداشته به سوی بیرون از آپارتمان قدم برمی دارد، او یکی پس از دیگری اعضای خلافکاران را نابود می کند و حتی مرگ هم
جلودارش نیست.
او به دنبال الی کوچه ها را یکی پس از دیگری میگردد و سر انجام در یک آپارتمان متروک الی را می یابد.
الی: واس رو پیشنهادم فکر کردی؟
واس: بهت کمک خواهم کرد.
الی: یک پیشنهاد میلیون دلاری در کار هست این هدست رو بذار روی گوشت و من هر کجا که گفتم برو و نوچه ها رو قتل عام کن. پول خوبی گیرمون
میاد.!!! هر دو به سوی آپارتمان مورد نظر به راه می افتند.
الی: سوار آسانسور شو و برو نوچه های ترور رو بکش. خودش هم نیم ساعت دیگه میره پیش دوست دخترش تو اتاق 32 اون رو بکش و بیا پیش من.
واس سوار آسانسور شده و به سوی طبقه ی بالا به راه می افتد.
در ابتدا چهار خلافکار می بیند که در حال زدن پیانو و خوردن شراب می باشند، واس "MP5" رو برداشته و هر چهار خلافکار را به قتل می رساند.
ناگهان تیری از یک سانتی متری سرش عبور می کند، واس یک پرش به بیرون از بالکون زده و سریع با یک نارنجک آن اتاق را به هوا می فرستد.
به همان اتاقی که قرار بود ترور به آن جا بیاید رسیده و کمین می کند، ناگهان از هدست صدای تیراندازی شنیده می شود.
واس: الی، الی، الـــــــی!!!
ترور با سه تن از نوچه هایش از آسانسور بیرون آمده و ناگهان واس را می بیند، واس "وینچستر" خود را برداشته و در آن واحد کله ی هر سه ی آنان
را می ترکاند.!!!
و ناگهان معشوقه ی خود را دست بند زده در دستان مافوق خود "وینترسون" می بیند. اینجا عشق چشمان واس را کور می کند و کینه ی دل او را
نسبت به "وینترسون" می افزاید.
آن ها معشوقه ی واس را به زندان برده و واس نیز به ندای قلبش گوش می دهد.
واس به کلانتری می رود تا الی را آزاد کند او به پیش الی می رود:
واس: الی نگران نباش نیم ساعت دیگه آزاد میشی.
الی: واس من ...
ناگهان تبهکاران از در پشتی وارد شده و تمام ماموران را به قتل می رسانند و واس نیز الی را آزاد کرده و از او جدا می شود.
واس تمام تبهکاران را یکی پس از دیگری به قتل رسانده و از کلانتری به بیرون می گریزد.
ناگهان گوشی او به صدا در می آید کسی به نام ولادیمر پشت این خط است:
ولادیمر: سلام ای عزیز ترین در میان دوستانم.!!!
واس: ولادیمر حوصله ی دردسر ندارم.
ولادیمر: اون لحظه ای که جون من رو نجات دادی هنوز یادم نرفته!!!
واس: ولد من و تو با هم دورانی داشتیم تو هم به من خوبی هایی کردی، منم یادم نرفته.!!!
ولادیمر: ازت آخرین خواستمو میخوام.!!!
واس: بگو.
ولادیمر: برو یه خونه ی متروکه، اونجا یه نفر داخل عروسکه که بمب گذاشتم داخلش و اگه بهش تیر بخوره میترکه و جنسام همه نابود میشن، برو و
اون رو از اونجا نجات بده و ببر به آدرسی که بهت میدم.
واس: باشه به عنوان آخرین خواستت و از همه مهم به خاطر تو انجامش میدم.
ولدیمر: ممنون دوست عزیزم خداحافظ. احمق!!!
ای بسا خرقه که واس نمی دانست خواسته ی ولد از بین بردن الی و خودش بود.!!!
واس اسنایپرش را برداشته و راهی آن آدرس می شود. به آنجا رسیده و آن مرد را که داخل عروسک جنس بوده ملاقات می کند.
ناگهان تبهکار ها از دیوار سرازیر می شوند، واس اسنایپر را برداشته، در کنار پنجره کمین گرفته و به وسط پیشانی هر یک یک تیر 5.5 میلی متری
حرام می کند.
بعد از کشتن همه ی آن ها با هم به آن آدرس می رسند و ناگهان ولد سگ صفت بمب را منفجر می کند که به خیال باطل خود هدف باقی مانده
فقط الی است، کرکر می خندد.!!!
در کمال ناباروری واس زنده می ماند!!! الی که از این خبر شوم خبردار می شود سریع خود را به واس میرساند و او را به بیمارستان میبرد.
واس بعد از چند روز از بیمارستان برمی خیزد و در صدد انتقام از ولد از الی کمک می گیرد. آن ها اسلحه های خود را برداشته و راهی ساختمان
ولد می شوند تا توسط نوچه هایش از جای ولادیمر با خبر شوند.!!!
وقتی که آن دو به ساختمان می رسند از هم جدا می شوند. واس وارد ساختمان شده و تعدادی از نوچه های ولادیمر را با وینچستر نابود
می کند. اما وقتی که به طبقه ی آخر می رسد دو نفر از نوچه های ولادیمر یک نارنجک پرتاب کرده و ساختمان پر از الکل و مواد شروع به آتش سوزی
می کند.!!!
از صداهایی که به هدست الی میرفت او با خبر گشت اوضاع از چه قرار است.
الی: واس، واس، واس...
واس به طرف پنجره دویده و خود را از پنجره به بیرون پرت می کند و از شانس خوش او روی یک تخته می افتد و آن تخته شکسته و واس روی
زمین افتاده و تخته نیز روی او می افتد.!!!
الی برای کمک به واس می شتابد و تخته را از روی او بلند می کند، خوشبختانه واس صدمه ی جدی ای ندیده است.!!! الی از بغل واس میگیرد و او
را بلند می کند. ناگهان "وینترسون" از پشت اسلحه را به سمت الی گرفته و می گوید ایست!!! الی دستانش را بلند می کند و وینترسون دست بند
به دستان الی می زند ناگهان یک صدای شلیک به گوش میرسد و وینترسون نقش زمین می شود!!!. بله "واس" آخر امانت به عشق را عملی
می کند.!!! عشق چشمان واس را کور کرده است. ناگهان صدای ماموران از دوردست به گوش میرسد.!!!
واس: الی فرار کن، برو برو برو...
الی یک نگاهی عمیق به چشمان واس انداخته و می گریزد، ناگهان ماموران میرسند، واس کلاشینکف را برداشته و تعدای مامور را به قتل رسانده
و با قنداق اسلحه یک ضربه ی محکم به وینترسون میزند و وینترسون در جا از صفحه ی داستانمان محو می شود.!!!
واس سوار یک ماشین شده و دنبال الی به راه می افتد، در بین راه الی را سوار ماشین کرده و یک نارنجک انداز به دست او می دهد.
الی با نارنجک انداز ماشین های ماموران را به هوا می فرستد و واس هم به سوی قرار گاه قدیمی ولد رانندگی می کند.
ولد که می دانست واس به آنجا خواهد رفت آنجا را بمب گذاری کرده بود. الی و واس به آنجا می رسند، واس از پشت بام به داخل حیاط
می پرد و به الی ندا می دهد: عشقم مواظبم باش!!!
الی با اسنایپر یکی یکی خلافکاران روی بام را محو می کند و واس هم با کلاش تبهکاران روی زمین را می درد.
واس وارد ساختمان شده و شروع به از بین بردن نوچه ها می کند تا در ساختمان بالا به الی ملحق شود.
او وارد ساختمان می شود و الی را می بیند:
واس: الی من خیلی درد کشیدم، میدونی من به تو وابسته شدم، الی من دوستت دارم.!!!
ناگهان ولد از سوراخش بیرون آمده و با Desert Agale یک تیر بر سر الی خالی می کند...
واس: الـــــــــــــــــی!!!
ولادیمر: ها ها ها، واس تو مردی!!!
ناگهان ولادیمر دکمه ی بمب را زده و بمب را منفجر می کند. واس به گوشه ای پرتاب می شود و ولادیمر پا به فرار می گذارد. واس بعد از مدتی به
هوش آمده و ولد را تعقیب می کند.
او Desert Agele را برداشته و فقط یک چیز را تداعی می کند: انتقام. کسی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، کسی که دیگر عشقی برای
از دست دادن ندارد.!!!
واس به راه فتاده و به اولین نوچه که می رسد جلو رفته بدون باکی یک گلوله در پیشانی اش خالی میکند.
"M4" نوچه را برداشته و جلو تر که می رود دو خلافکار سد راهش می شوند، اویک شیرجه به سمت جلو زده و در هوا در آن واحد آن دو را از صفحه ی
روزگار محو می کند.!!!
در حالی که به سمت در آخرین طبقه میرود از در وارد نشده میبیند یک نارنجک در حال خیزش به سمت اوست. ناگهان با یک شیرجه خودش را به
عقب می اندازد.!!!
از زمین بلند شده و به سمت در می رود در را باز کرده و پشت شیشه ولد را می بیند.
ولد: ب.... واس جلوتر بیای سرنوشتت همچون سرنوشت الی خواهد بود.
خشم در چشمان واس فریاد می زند او نوچه هایش را به سمت واس میفرستت و خودش به سمت پله ها میرود تا سوار هلیکوپتر شده و بگریزد.!!!
ناگهان واس شیشه را شکسته و با وینچستر سر دو نوچه را می ترکاند و در یک آن واحد یک نارنجک به طرف ولد پرتاپ می کند.!!! نارنجک
ترکیده و ولادیمر را نیمه جان به گوشه ای پرتاب می کند.
واس آرام کنار ولد رفته و اسلحه اش را روی پیشانی اش می گذارد:
واس: تو تمام زندگیم را از من گرفتی!!! حقا که مرگ در انتظار توست!!!
ولادیمر: واس، قهرمان من، عزیزترین در میان تمام دوستانم، خداحافظ !!!
و واس با دلی آکنده از کینه با وینچستر یک گلوله بر سر ولادیمر خالی می کند.!!!
و اینبار واس ما تنها تر از قبل می ماند و گذشته ای دردناکتر از قبل در حال تعقیب اوست .........!!!
او سعی می کند تا گذشته را به یاد آورد، گذشته ای که او را نابود کرده است. ناگهان سریع از تخت بلند شده و لباسش را می پوشد و بیمارستان را
ترک می کند. او مدام یک کلمه را تکرار می کند: الی، الی، الی ...
کوچه پس کوچه های نیویورک را برای یافتن معشوقه اش طی می کند، او می گوید: زندگی مانند سیاهچاله ای عمیق است که هر چه از گذشته اش
فرار میکنی بدتر در آن غرق می شوی و تو را می بلعد.
او یک بار معشوقه اش را از دست داده است است و دیگر نمی خواهد که این کار را تکرار کند. با نگاه هایی هراسان دور و برش را نگاه می کند، او سوار
ماشینش شده و به سوی خانه به راه می افتد. کوچه های غم زده ی نیویورک او را در غمش شریک می کند. واس ماشینش را در جاده ای خلوت
کنار زده و محو ستاره هایی می شود که از شدت درد از خود نور ساطع می کنند. او با خود فکر می کند، هدف من چیست؟ چرا گذشته مرا نابود کرده؟
چرا من دیگر واس سابق نیستم؟ آیا من باید برای انتقام دست به جنایت بزنم؟ این ها همه سوالاتی هستند که فکر او را مشغول کرده اند. او دست
میبرد به جیبش تا یک نخ سیگاری که در جیبش باقی مانده بود را دود کند. او سیگار را بر میدارد و با فندکی آن را به درد می آورد. واس در حال دود
کردن افکار مضحکش است که ناگهان بی سیمش خرخر می کند.
وینترسون: واس، واس، الان هر جایی که هستی زود برو انبار قدیمی متروکه ی شهر از اونجا صدای گلوله شنیده شده.!!!
واس: دریافت شد، همین الان میرم.
واس ته سیگار را زیر پا می اندازد و با لگدی آن را به خاموشی ابدی سپرده و راهی آن نشانی می شود که همکارش وینتر سون به او داده بود.
بیچاره وینترسون!!! چه میداند که چه آینده تلخی در انتظار اوست!!! خود واس هم این را نمی داند.!!!
ناگهان باران میبارد، واس از ماشین پیاده می شود و Desert Agle خود را از داشبورد ماشین برداشته و آرام آرام به سوی انبار متروک قدم بر میدارد.
سر چند نفر را ترکانده و به آسانسور می رسد ناگهان در آسانسور باز شده و چشمان واس به برق می افتد.!!! او کیست که واس با دیدنش حیرت
زده می شود؟ او همان دختری بود که سالیان گذشته واس را از مرگ حتمی نجات داده بود، بله او همان الی بود.
مکس با الی چشم در چشم می شود:
الی: واس کجایی؟ و ناگهان درون آسانسور رفته و غیب می شود.!!!
واس همان طور حیرت زده به آسانسور نگاه می کند و غرق در افکار گذشته می شود. او ماموریتش را با کشتن چند نوچه ی دیگر به پایان می رساند.
دیدن الی او را از خود بی خود می کند و این را به فکر واس می اندازد که به خاطر الی که شده باید دست به جنایت بزند تا الی را به دست آورد.!!!
واس به سوی خانه ی خود به راه می افتد یک سیگاری کشیده و روی مبل دراز میکشد. او به رویا می رود و بر روی تخت بیمارستان جنازه ی الی
را می بیند او از این کار آشفته شده و در رویا وینترسون همکار پلیس خود را که عامل این کار بوده به قتل می رساند و ناگهان با صدای تق تق در، از
خواب می پرد.
او به سوی در رفته و ناگهان با چیزی غیر منتظره رو به رو می شود؛ او الی را می بیند. الی سلام می کند و وارد خانه ی واس می شود.
الی: واس من و تو فقط یک چیز میخواهیم آیا مایلی با من همکاری کنی؟
مکس: بله.
الی در حال خوردن یک سیب است که ناگهان واس اسنایپری را می بیند و فریاد می زند:
واس: الی، اسنایپر بخواب رو زمین.!!!
و سیب از دست الی افتاده و الی فرار میکند.!!! مکس کلت کمری خود را برداشته و یک تیر از فاصله ی 100 متری بر سر اسنایپر خالی می کند.!!!
او یک "AK-47" برداشته به سوی بیرون از آپارتمان قدم برمی دارد، او یکی پس از دیگری اعضای خلافکاران را نابود می کند و حتی مرگ هم
جلودارش نیست.
او به دنبال الی کوچه ها را یکی پس از دیگری میگردد و سر انجام در یک آپارتمان متروک الی را می یابد.
الی: واس رو پیشنهادم فکر کردی؟
واس: بهت کمک خواهم کرد.
الی: یک پیشنهاد میلیون دلاری در کار هست این هدست رو بذار روی گوشت و من هر کجا که گفتم برو و نوچه ها رو قتل عام کن. پول خوبی گیرمون
میاد.!!! هر دو به سوی آپارتمان مورد نظر به راه می افتند.
الی: سوار آسانسور شو و برو نوچه های ترور رو بکش. خودش هم نیم ساعت دیگه میره پیش دوست دخترش تو اتاق 32 اون رو بکش و بیا پیش من.
واس سوار آسانسور شده و به سوی طبقه ی بالا به راه می افتد.
در ابتدا چهار خلافکار می بیند که در حال زدن پیانو و خوردن شراب می باشند، واس "MP5" رو برداشته و هر چهار خلافکار را به قتل می رساند.
ناگهان تیری از یک سانتی متری سرش عبور می کند، واس یک پرش به بیرون از بالکون زده و سریع با یک نارنجک آن اتاق را به هوا می فرستد.
به همان اتاقی که قرار بود ترور به آن جا بیاید رسیده و کمین می کند، ناگهان از هدست صدای تیراندازی شنیده می شود.
واس: الی، الی، الـــــــی!!!
ترور با سه تن از نوچه هایش از آسانسور بیرون آمده و ناگهان واس را می بیند، واس "وینچستر" خود را برداشته و در آن واحد کله ی هر سه ی آنان
را می ترکاند.!!!
و ناگهان معشوقه ی خود را دست بند زده در دستان مافوق خود "وینترسون" می بیند. اینجا عشق چشمان واس را کور می کند و کینه ی دل او را
نسبت به "وینترسون" می افزاید.
آن ها معشوقه ی واس را به زندان برده و واس نیز به ندای قلبش گوش می دهد.
واس به کلانتری می رود تا الی را آزاد کند او به پیش الی می رود:
واس: الی نگران نباش نیم ساعت دیگه آزاد میشی.
الی: واس من ...
ناگهان تبهکاران از در پشتی وارد شده و تمام ماموران را به قتل می رسانند و واس نیز الی را آزاد کرده و از او جدا می شود.
واس تمام تبهکاران را یکی پس از دیگری به قتل رسانده و از کلانتری به بیرون می گریزد.
ناگهان گوشی او به صدا در می آید کسی به نام ولادیمر پشت این خط است:
ولادیمر: سلام ای عزیز ترین در میان دوستانم.!!!
واس: ولادیمر حوصله ی دردسر ندارم.
ولادیمر: اون لحظه ای که جون من رو نجات دادی هنوز یادم نرفته!!!
واس: ولد من و تو با هم دورانی داشتیم تو هم به من خوبی هایی کردی، منم یادم نرفته.!!!
ولادیمر: ازت آخرین خواستمو میخوام.!!!
واس: بگو.
ولادیمر: برو یه خونه ی متروکه، اونجا یه نفر داخل عروسکه که بمب گذاشتم داخلش و اگه بهش تیر بخوره میترکه و جنسام همه نابود میشن، برو و
اون رو از اونجا نجات بده و ببر به آدرسی که بهت میدم.
واس: باشه به عنوان آخرین خواستت و از همه مهم به خاطر تو انجامش میدم.
ولدیمر: ممنون دوست عزیزم خداحافظ. احمق!!!
ای بسا خرقه که واس نمی دانست خواسته ی ولد از بین بردن الی و خودش بود.!!!
واس اسنایپرش را برداشته و راهی آن آدرس می شود. به آنجا رسیده و آن مرد را که داخل عروسک جنس بوده ملاقات می کند.
ناگهان تبهکار ها از دیوار سرازیر می شوند، واس اسنایپر را برداشته، در کنار پنجره کمین گرفته و به وسط پیشانی هر یک یک تیر 5.5 میلی متری
حرام می کند.
بعد از کشتن همه ی آن ها با هم به آن آدرس می رسند و ناگهان ولد سگ صفت بمب را منفجر می کند که به خیال باطل خود هدف باقی مانده
فقط الی است، کرکر می خندد.!!!
در کمال ناباروری واس زنده می ماند!!! الی که از این خبر شوم خبردار می شود سریع خود را به واس میرساند و او را به بیمارستان میبرد.
واس بعد از چند روز از بیمارستان برمی خیزد و در صدد انتقام از ولد از الی کمک می گیرد. آن ها اسلحه های خود را برداشته و راهی ساختمان
ولد می شوند تا توسط نوچه هایش از جای ولادیمر با خبر شوند.!!!
وقتی که آن دو به ساختمان می رسند از هم جدا می شوند. واس وارد ساختمان شده و تعدادی از نوچه های ولادیمر را با وینچستر نابود
می کند. اما وقتی که به طبقه ی آخر می رسد دو نفر از نوچه های ولادیمر یک نارنجک پرتاب کرده و ساختمان پر از الکل و مواد شروع به آتش سوزی
می کند.!!!
از صداهایی که به هدست الی میرفت او با خبر گشت اوضاع از چه قرار است.
الی: واس، واس، واس...
واس به طرف پنجره دویده و خود را از پنجره به بیرون پرت می کند و از شانس خوش او روی یک تخته می افتد و آن تخته شکسته و واس روی
زمین افتاده و تخته نیز روی او می افتد.!!!
الی برای کمک به واس می شتابد و تخته را از روی او بلند می کند، خوشبختانه واس صدمه ی جدی ای ندیده است.!!! الی از بغل واس میگیرد و او
را بلند می کند. ناگهان "وینترسون" از پشت اسلحه را به سمت الی گرفته و می گوید ایست!!! الی دستانش را بلند می کند و وینترسون دست بند
به دستان الی می زند ناگهان یک صدای شلیک به گوش میرسد و وینترسون نقش زمین می شود!!!. بله "واس" آخر امانت به عشق را عملی
می کند.!!! عشق چشمان واس را کور کرده است. ناگهان صدای ماموران از دوردست به گوش میرسد.!!!
واس: الی فرار کن، برو برو برو...
الی یک نگاهی عمیق به چشمان واس انداخته و می گریزد، ناگهان ماموران میرسند، واس کلاشینکف را برداشته و تعدای مامور را به قتل رسانده
و با قنداق اسلحه یک ضربه ی محکم به وینترسون میزند و وینترسون در جا از صفحه ی داستانمان محو می شود.!!!
واس سوار یک ماشین شده و دنبال الی به راه می افتد، در بین راه الی را سوار ماشین کرده و یک نارنجک انداز به دست او می دهد.
الی با نارنجک انداز ماشین های ماموران را به هوا می فرستد و واس هم به سوی قرار گاه قدیمی ولد رانندگی می کند.
ولد که می دانست واس به آنجا خواهد رفت آنجا را بمب گذاری کرده بود. الی و واس به آنجا می رسند، واس از پشت بام به داخل حیاط
می پرد و به الی ندا می دهد: عشقم مواظبم باش!!!
الی با اسنایپر یکی یکی خلافکاران روی بام را محو می کند و واس هم با کلاش تبهکاران روی زمین را می درد.
واس وارد ساختمان شده و شروع به از بین بردن نوچه ها می کند تا در ساختمان بالا به الی ملحق شود.
او وارد ساختمان می شود و الی را می بیند:
واس: الی من خیلی درد کشیدم، میدونی من به تو وابسته شدم، الی من دوستت دارم.!!!
ناگهان ولد از سوراخش بیرون آمده و با Desert Agale یک تیر بر سر الی خالی می کند...
واس: الـــــــــــــــــی!!!
ولادیمر: ها ها ها، واس تو مردی!!!
ناگهان ولادیمر دکمه ی بمب را زده و بمب را منفجر می کند. واس به گوشه ای پرتاب می شود و ولادیمر پا به فرار می گذارد. واس بعد از مدتی به
هوش آمده و ولد را تعقیب می کند.
او Desert Agele را برداشته و فقط یک چیز را تداعی می کند: انتقام. کسی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، کسی که دیگر عشقی برای
از دست دادن ندارد.!!!
واس به راه فتاده و به اولین نوچه که می رسد جلو رفته بدون باکی یک گلوله در پیشانی اش خالی میکند.
"M4" نوچه را برداشته و جلو تر که می رود دو خلافکار سد راهش می شوند، اویک شیرجه به سمت جلو زده و در هوا در آن واحد آن دو را از صفحه ی
روزگار محو می کند.!!!
در حالی که به سمت در آخرین طبقه میرود از در وارد نشده میبیند یک نارنجک در حال خیزش به سمت اوست. ناگهان با یک شیرجه خودش را به
عقب می اندازد.!!!
از زمین بلند شده و به سمت در می رود در را باز کرده و پشت شیشه ولد را می بیند.
ولد: ب.... واس جلوتر بیای سرنوشتت همچون سرنوشت الی خواهد بود.
خشم در چشمان واس فریاد می زند او نوچه هایش را به سمت واس میفرستت و خودش به سمت پله ها میرود تا سوار هلیکوپتر شده و بگریزد.!!!
ناگهان واس شیشه را شکسته و با وینچستر سر دو نوچه را می ترکاند و در یک آن واحد یک نارنجک به طرف ولد پرتاپ می کند.!!! نارنجک
ترکیده و ولادیمر را نیمه جان به گوشه ای پرتاب می کند.
واس آرام کنار ولد رفته و اسلحه اش را روی پیشانی اش می گذارد:
واس: تو تمام زندگیم را از من گرفتی!!! حقا که مرگ در انتظار توست!!!
ولادیمر: واس، قهرمان من، عزیزترین در میان تمام دوستانم، خداحافظ !!!
و واس با دلی آکنده از کینه با وینچستر یک گلوله بر سر ولادیمر خالی می کند.!!!
و اینبار واس ما تنها تر از قبل می ماند و گذشته ای دردناکتر از قبل در حال تعقیب اوست .........!!!
ناخدایی خسته در تسخیر طوفانم رفیق
در دل دریا اسیر مکر شیطانم رفیق
صخره ای هستم که سیلی میخورم از دست موج
امپراطوری غم از دست یارانم رفیق
کاش هرگز دل نمی بستم به مرجانهای آب
طعمه ای در کام خشک نارفیقانم رفیق
در دل دریا اسیر مکر شیطانم رفیق
صخره ای هستم که سیلی میخورم از دست موج
امپراطوری غم از دست یارانم رفیق
کاش هرگز دل نمی بستم به مرجانهای آب
طعمه ای در کام خشک نارفیقانم رفیق