08-01-2015, 10:00 PM
به نام خدا
از اینجا ماجراهای مسعود گیمره وچالش هاش برای تبدیل شدن به یک گیمر حرفه ای رو اغاز میکنیم
من Be the story و با نام کاربری masoud of iran این مطلب رو شروع میکنم
روزی روزگاری در شهر بزرگ اهواز فردی 13 ساله زندگی میکرد که برعکس بیشتر بچه های هم سن خود چیزی از گیم و کنسول و pc نمیدونست اصلا نمیدونست که اینا چین.
در یکی از همین روز ها مجبور شدن برای عروسی پسر عمه اش به شهر دزفول که یکی از شهر های استان خوزستان هست سفر کنن در طول راه در حال خواندن کتاب بود که ناگهان به ذهنش اومد که چرا بچه های دیگه و افراد بزرگ اینقدر به بازی های رایانه ای علاقه دارن (البته بگم اون موقع هنوز نسل 7 بود) و براش این همه پول خرج میکنن و با خودش گفت اینا همه چرت و پرته و اینا دیوانه هستن (خودت دیوانه ای بی تربیت) و گرفت خوابید.
وقی رسیدن به دزفول با این صحنه روبه رو شد
بله اونا رسیده بودن به دزفول شهر مقاومت ایران.
خب دو روز به عروسی پسر عمش مونده بود و این دو روز براش خیلی سرنوشت ساز بود (البته خودش نمیدونست ) وقتی به دزفول رسیدن به خانه عموش رفتن و اینجا بود که اتفاق اصلی افتاد مسعود با پسر عموش دم در ایستاده بود وداشت به وانت عموش نگاه میکرد و یک دفعه یک انعکاس نور از داخل پشت وانت به چشم های مسعود خورد اونم که کنجکاو شده بود رفت بالا وانت و چیزی رو دید که اگه نمیدید شاید الان اینجا نبود ( البته بگم که این داستان من نیست خودم از خودم ساختمش و همش الکیه )
بله اون سی دی بازی HALF-LIFE بود که در پشت وانت بود همینجور که خم شد ورش داره یک باد شدید وزید و وانت رو به حرکت در اورد و ترمز دستی وانت هم که کشیده نبود کار را بد تر کرده بود او نمیدونست چیکار باید بکنه و پسر عموش هم سریع رفت دیگران رو خبر کرد.
وانت همینجور داشت میرفت که مسعود با یک حرکت جیمز باندی ( اره جون عمت ) شیشه رو شکست و وارد وانت شد و ترمز دستی رو محکم کشید و وانت ایستاد و وقتی پیاده شد داشت فقط به سی دی half - life نگاه میکرد که با خودش گفت باید امتحانش کنم وقتی از دزفول برگشتن مستقیم به سمت سیستم رفت و از پدرش خواست تا بازی رو براش نصب کنه او تمام مراحل نصب رو به دقت دید و وقتی بازی نصب شد روی ایکونhalf-life کیلیک کرد و سپس....
پایان قسمت اول در صورت پسندیدن نظر بدهید و بگویید ادامه بدهم یا نه با تشکر