09-12-2015, 04:00 PM
(آخرین ویرایش: 09-12-2015, 04:07 PM، توسط Sina Assassin.)
سلام دوستان.من.داستان نویس حرفه ای نیستم ولی چند وقت پیش یه داستان کوتاه نوشتم برای خودم الان میخوام اونو اینجا ادامه بدم.شاید اوایل داستان مخصوصا این قسمت زیاد جالب نباشه.اما در ادامه داستان سعی میکنم که شاخ و برگ بیشتری بهش بدم و از شخصیت های گیم هم کمک میگیرم.خواهش میکنم نظراتتون رو بهم بگین تا بتونم داستان رو به خوبی با کمک نظرات شما جلو ببرم.همچنین داستان توی زمان آینده اتفاق میوفته.زمانی که نسل دهم اومده باشه.
به نام خدای یگانه
دیوید استیل من ،روی صندلی نشسته بود و کالاف رو آنلاین میزد.توی بازی غرق شده بود.این کالاف جدید متای خیلی بالایی گرفته بود.الان میتونستی آنلاین در نقش شخصیت های فرعی بازی که اصولا دیالوگی ندارن باشی و با دوستات مرحله ها رو رد کنی.تازگی یک نفر جدید وارد گروه شده بود که خیلی ادعای گیمر بودن میکرد.ولی در اصل یه نوب بیشتر نبود.باورش نمیشد تا حالا چند بار گیم اور شده بودن به خاطر اون.
در حالی که یه لبخند عصبی به لب داشت زیر لب گفت:این پسره آبروی مارو توی لیگ کشوری میبره.هرچه سریعتر از گروه بندازیمش بیرون بهتره.
میکروفون هدستشو گذاشت جلوی دهنش و شروع کرد صحبت کردن:خخخ!تو که این همه ادعای گیمر بودنت میشد.این بود مهارت خاص و افسانه ایت؟
جوزف(همون نوب داستان) که صداش میلرزید گفت:موسم مشکل داره حرف نزن.تازه سه تاشون باهم قفل کردن روی من.
دیوید:باشه تو راست میگی.بهانه های همیشگی.تو که تا الان از پشت اون بلوک سیمانی بیرونم نیومدی شیش بار تیر خوردی.
جوزف:اونا رو حواسم نبود. حریف هیچی نیست.
دیوید توی بازی میدوه سمت جوزف و نارنجکی که پشت بهش افتاده بود رو بر میداره و پرت میکنه سمت دشمن.
دیوید:فعلا همون حریفی که هیچی نیست نارنجک انداخته بود پشت سرت.چیکار میکنی تو؟آیکون به اون گندگی نارنجکو نمیبینی؟
جوزف توبازی بلند میشه تا سنگر عوض کنه.تا سرشو میاره بالا حریف هدشاتش میکنه.
دیوید:خسته نباشی.مرحله به این مهمی رو به این فضاحت هدشات شدی.
دیوید همزمان با صحبت یکی از حریف رو هدشات میکنه.
جوزف:دفعه بعد حالتو میگیرم.
دیوید:باش تا اون روز بیاد.
بازی تموم شد.دیوید به خودش زحمت نداد نتایج بازی رو نگاه کند.میدانست جوزف حتی یک نفر رو هم نکشته.بقیه بچه ها خوب کار کرده بودند.اما جوزف ... آهی کشید و PC رو خاموش کرد.موبایلشو برداشت و شروع کرد مطلبی که نوشته بود به عنوان"PC vs Ps6"و نسل دهم بازی ها نوشته بود را توی گیمفا اینگلیش(بله اینطوریاس) پست میکرد.حالا گیمفا که قبلا یه سایت ایرانی بود به یک مرجع بازی های جهانی تبدیل شده بود و نمراتش توی متا تاثیر داشت.(به امید اون روز)
مطلبو پست کرد و از پله ها پایین رفت تا یخچال رو واکاوی کنه.(خخخ) مادرش گفت:بلاخره پاشدی؟این تعطیلات کی تموم میشه تو یه ذره از این کامپیوترت فاصله بگیری؟
دیوید:مامان تعطیلاتو باید آدم خوش بگذرونه دیگه.توی سال تحصیلی که نمیزاری نزدیک کامپیوترم بشم.
مامان دیوید:باشه خودتو کور کن.راستی دوستت زنگ زده بود.جیک بود.گفت که بعدا بهش زنگ بزنی.
دیوید:باشه ممنون مامان.میشه تلفنو بدی به من.
دیوید شماره جیک رو میگیره و منتظر میشه تا جواب بده.
جیک:سلام دیو.چطوری؟
دیوید:ممنون تو چطوری ؟ زنگ زده بودی؟
جیک:آره.میخواستم بهت بگم من و بچه ها قرار گذاشتیم که بریم کوه.تو هم میای.
دیوید:آره بریم.فرداس؟چقدر میخواید برید بالا؟
جیک:میخوایم خیلی راه بریم.گروهی میریم شبم چادر میزنیم و صبح پس فردا هم بر میگردیم.
دیوید: من پایه ام.
جیک: عالیه پس تا فردا.
ادامه دارد...
به نام خدای یگانه
دیوید استیل من ،روی صندلی نشسته بود و کالاف رو آنلاین میزد.توی بازی غرق شده بود.این کالاف جدید متای خیلی بالایی گرفته بود.الان میتونستی آنلاین در نقش شخصیت های فرعی بازی که اصولا دیالوگی ندارن باشی و با دوستات مرحله ها رو رد کنی.تازگی یک نفر جدید وارد گروه شده بود که خیلی ادعای گیمر بودن میکرد.ولی در اصل یه نوب بیشتر نبود.باورش نمیشد تا حالا چند بار گیم اور شده بودن به خاطر اون.
در حالی که یه لبخند عصبی به لب داشت زیر لب گفت:این پسره آبروی مارو توی لیگ کشوری میبره.هرچه سریعتر از گروه بندازیمش بیرون بهتره.
میکروفون هدستشو گذاشت جلوی دهنش و شروع کرد صحبت کردن:خخخ!تو که این همه ادعای گیمر بودنت میشد.این بود مهارت خاص و افسانه ایت؟
جوزف(همون نوب داستان) که صداش میلرزید گفت:موسم مشکل داره حرف نزن.تازه سه تاشون باهم قفل کردن روی من.
دیوید:باشه تو راست میگی.بهانه های همیشگی.تو که تا الان از پشت اون بلوک سیمانی بیرونم نیومدی شیش بار تیر خوردی.
جوزف:اونا رو حواسم نبود. حریف هیچی نیست.
دیوید توی بازی میدوه سمت جوزف و نارنجکی که پشت بهش افتاده بود رو بر میداره و پرت میکنه سمت دشمن.
دیوید:فعلا همون حریفی که هیچی نیست نارنجک انداخته بود پشت سرت.چیکار میکنی تو؟آیکون به اون گندگی نارنجکو نمیبینی؟
جوزف توبازی بلند میشه تا سنگر عوض کنه.تا سرشو میاره بالا حریف هدشاتش میکنه.
دیوید:خسته نباشی.مرحله به این مهمی رو به این فضاحت هدشات شدی.
دیوید همزمان با صحبت یکی از حریف رو هدشات میکنه.
جوزف:دفعه بعد حالتو میگیرم.
دیوید:باش تا اون روز بیاد.
بازی تموم شد.دیوید به خودش زحمت نداد نتایج بازی رو نگاه کند.میدانست جوزف حتی یک نفر رو هم نکشته.بقیه بچه ها خوب کار کرده بودند.اما جوزف ... آهی کشید و PC رو خاموش کرد.موبایلشو برداشت و شروع کرد مطلبی که نوشته بود به عنوان"PC vs Ps6"و نسل دهم بازی ها نوشته بود را توی گیمفا اینگلیش(بله اینطوریاس) پست میکرد.حالا گیمفا که قبلا یه سایت ایرانی بود به یک مرجع بازی های جهانی تبدیل شده بود و نمراتش توی متا تاثیر داشت.(به امید اون روز)
مطلبو پست کرد و از پله ها پایین رفت تا یخچال رو واکاوی کنه.(خخخ) مادرش گفت:بلاخره پاشدی؟این تعطیلات کی تموم میشه تو یه ذره از این کامپیوترت فاصله بگیری؟
دیوید:مامان تعطیلاتو باید آدم خوش بگذرونه دیگه.توی سال تحصیلی که نمیزاری نزدیک کامپیوترم بشم.
مامان دیوید:باشه خودتو کور کن.راستی دوستت زنگ زده بود.جیک بود.گفت که بعدا بهش زنگ بزنی.
دیوید:باشه ممنون مامان.میشه تلفنو بدی به من.
دیوید شماره جیک رو میگیره و منتظر میشه تا جواب بده.
جیک:سلام دیو.چطوری؟
دیوید:ممنون تو چطوری ؟ زنگ زده بودی؟
جیک:آره.میخواستم بهت بگم من و بچه ها قرار گذاشتیم که بریم کوه.تو هم میای.
دیوید:آره بریم.فرداس؟چقدر میخواید برید بالا؟
جیک:میخوایم خیلی راه بریم.گروهی میریم شبم چادر میزنیم و صبح پس فردا هم بر میگردیم.
دیوید: من پایه ام.
جیک: عالیه پس تا فردا.
ادامه دارد...