زندگی یک سرباز....(اپدیت می شود)

[AlirezA14]

عالی بود ادامه بده خیلی قشنگ بود

[long shot]

ادامه بده بینیم دنیا دس کیه!!
افریند ذ[img]images/smi/s0 (62).gif[/img]

[alibigboss]

زیبا[img]images/smi/s0 (74).gif[/img][img]images/smi/s0 (25).gif[/img]

[mortal kombat]

قشنگ بود لطفا هر چه زود تر آپدیتش کن[img]images/smi/s0 (74).gif[/img]

[Zoom Hunter]

اپدیت2

بعد از ان وقایع 5 سال می گذرد.جنگ جهانی2فرا رسیده.همه ی جهان در تاریکی هستند.دیم ناراحت بود زیرا نمی توانست بخاطر امید نداشتن به این که قدرتی ندارد  به جنگ برود.هر روز دنیا به سمت نابودی می رود.دیم عصبانی شد و یکهو مشتی به دیوار زد.دیوار ترک خورد!!او باورش نمی شد که این قدرت را داشته و نمی دانسته.زن او امد و با تعجب گفت:((این دیوار چرا ترک خورده؟!!)) دیم گفت:((عزیزم مگه نمی دونستی؟این دیوار از قبل این طوری بود!عزیزم بزار یک چیز رو بهت بگم.من میخوام برم جنگ)) و زنش گفت:((اگر بمیری؟)) دیم:((نترس من سالم بر میگردم!!)).

و دیم راهی جنگ شد.تمرین های لازم را دید و به صحنه ی جنگ رفت .در اولین جنگ با نازی ها توانست حدود500 نفر را بکشد.نازی ها که توان مقابله با او را نداشتند به فکر این افتادند که فردی را اجیر کنند که او و خانواده اش را نابود کنند.انها متی را پیدا کردن که نفرتی دیرینه از او داشت.متی باید زن و بچه او را گروگان گرفته و در اخر کار را یکسره کند.او انها را گروگان گرفته و به دیم می گوید به تپه ی شانس بیاید.او خود را به انجا رسانده و می بیند...!!اوه خدای من زن و بچه اش کشته شده اند.دیم:((خدا!!!!!!!!چرا من؟چرا با من اینکار رو کردی؟)).((خودت خواستی.ما با هم دوست بودیم با هم غذا خوردیم و الان من تو رو میکشم!!)).و ماشه تفنگ را می کشد و دیم تیر می خورد و به سمت ابشار پرت میشود.

دوستان اپدیت بعدی بزودی قرار می گیره.امیوارم از داستان خوشتون بیاد[img]images/smi/s0 (24).gif[/img]

[مجیدنصر]

ماهان جان ممنون بابت ادامه ی داستان خیلی غم انگیز بود ولی یک ایراد نوشته ات داشت اونم این بود که
علایم نگارشی رو رعایت نکرده بودی و اینکه توی نوشته ات از زبان عامیانه استفاده کرده بودی مثلی این کلمه یکهو که بهتر بود مینوشتی یکدفعه.
بازم ممنون بابت داستانت منتظر آپدیت های بعدی هستم.[img]images/smi/s0 (74).gif[/img]

[Zoom Hunter]

ماهان جان ممنون بابت ادامه ی داستان خیلی غم انگیز بود ولی یک ایراد نوشته ات داشت اونم این بود که
علایم نگارشی رو رعایت نکرده بودی و اینکه توی نوشته ات از زبان عامیانه استفاده کرده بودی مثلی این کلمه یکهو که بهتر بود مینوشتی یکدفعه.
بازم ممنون بابت داستانت منتظر آپدیت های بعدی هستم.[img]images/smi/s0 (74).gif[/img]

 

ممنون از نظرت[img]images/smi/s0 (74).gif[/img]اخرش رو از مکس پین تقلید ردم.اپدیت بعدی هر چی نظر بیشتر باشه زودتر ارسال میکنم


 

[Zoom Hunter]

دوستان بگین اگه دوست دارین قسمت بعدی رو بزارم اگه ندارین نزارم[img]images/smi/s0 (67).gif[/img]
 

[مجیدنصر]

دوست داریم بزار تازه رسیده به جاهای احساسی و اکشن ماجرا

[Zoom Hunter]

ممنون همونطور که اشاره کردی در قسمت بعد بهتر میشه