10-02-2015, 12:11 PM
به نام خدا
حتماً سری داستان های دوگانه ی "عاقبت بداخلاقی" را دنبال کرده اید.دو گانه ای که در آن شخصیت اصلی داستان یعنی علی به دلیل غرور نا به جا و "جو گیر شدن بیش از حد" از گیم به ناچار خداحافظی کرد و مجبور شد خودش را با درس و مشقش سرگرم کند.حالا فصل جدیدی از داستان زندگی علی را برایتان بیان می کنم.
7 سال از وقایع "عابت بداخلاقی" می گذرد و حالا علی از دانشگاه صنعتی شریف با معدل فوق العاده عالی 19.78 فارغ التحصیل شده است.خوشبختانه علی لازم نیست که روزنامه به دست بگیرد و دنبال آگهی های استخدامی بگردد.او قبل از اتمام تحصیلش استخدام یک شرکت ارائه کننده وسایل پخش رسانه های دیجیتال شده بود و حقوق مناسبی دریافت می کرد.اما حالا که درسش را تمام کرده،به رتبه و جایگاه بالاتری در شرکت دست پیدا کرده و حقوق بسیار مناسب ماهی 10 میلیون تومان را سر هر ماه بدون تاخیر یا وقفه دریافت می کند.علی که عاشق تجملات است،همه ی حقوقش را صرف خرید وسایل گران قیمت می کند.البته این به این معنی نیست که الان علی در یک خانه اجاره ای زندگی می کند.نه اصلاً این طور نیست.علی در منطقه ی لواسان در یک خانه شیک با متراژ 3000 متر زندگی می کند.علی از استخر،سونا،جکوزی و یک دید مناسب گسترده از شهر رو به رویش برخور دار است.کافی است وارد حیاط پشتی شود و یک نفس عمیق بکشد تا میلیون ها لیتر اکسیژن خالص تهیه شده توسط درختان و گل های کاشته شده توسط باغبان آنجا،وارد ریه هایش شود و جانی تازه بگیرد.همه چیز همانطور است که علی دوست دارد باشد اما جای گیم خالی است.علی که دیگر خودش را زیر سایه حکمرانی پدرش نمی بیند و گمان می کند که دیگر خبری از مهدی خان(جهت آشنایی با این شخصیت قسمت اول عاقبت بداخلاقی را بخوانید)نیست،همه چیز را برای خریدن گیم و ایزار آن فراهم می بیند.برای علی که نزدیک به 900 میلیون تومان در بانک ملی حساب بانکی دارد،خریدن 6 کنسول نسل ششم،هفتم و هشتم کاری بس ساده و انکارناپذیر است.علی حتی با نصف حقوق یک ماهش هم می تواند این کار را بکند.خب چرا این کار را نکند؟علی با خودش فکر می کند.
-اگر مهدی خان را توی مغازه یا خیابان دیدم چه کنم؟احتمالاً دیگر مسن و سالخورده شده پس باید از خجالتش در بیایم اما نه.مهدی کشتی گیر بود و ...
صدای درونی دیگری به علی گفت:احمق!هنوز هم داری می ترسی؟ناسلامتی اهل زن گرفتن شدی بعدش داری از خریدن یک کنسول یا مواجه با یک فردی که احتمالاً 60 سال به بالا سن داره می ترسی؟خاک توی سرت!
این افکار درونی علی هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد.خب مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید هم حتی می ترسد!
اما چیزی به خاطر علی افتاد.مهدی کجا و لواسان کجا!برای همین شروع به خندیدن کرد و گفت:الکی داشتم دوباره خودم را از گیم محروم می کردم ها.به خیر گذشت.
علی پرید داخل ماشین خوشگلش و کمتر از 2 ساعت بعد با 6 تا کنسول و 20 تا بازی کنسول برگشت به خانه اما انگار کلید و ریموت در را از شدت عجله و خوشحالی جا گذاشته بود.انگار قرار نبود که علی به این راحتی ها به معشوقش برسد و مدتی با او لذت ببرد!اما علی سمج تر از این حرف ها بود.ماشین را زیر در پارک کرد و بعد از آن،روی ماشین رفت و سریع از در بالا کشید.اما یک مشکل دیگر هم بود.ارتفاع در آن قدر زیاد بود که اگر علی از آنجا می پرید بدون شک پایش پیچ می خورد و مدتی روانه بیمارستان می شد.پس باید فکر دیگری می کرد.علی روی در خانه اش همین طوری داشت فکر می کرد که گشت پلیس در حال عبور از آن جا،چشمش به علی افتاد.طفلکی علی!پلیس از علی خواست که پایین بیاید.علی هم همین طور در حال فکر بود و اصلاً حواسش به هیچ چیز نبود.شاید اگر بمب اتم هم در آن حوالی منفجر می شد،علی از فکر عمیقش خارج نمی شد.همین باعث شد تا پلیس به علی بیشتر و بیشتر شک کند.علی ناگهان به خودش آمد و سریعاً پایین آمد اما دیگر پلیس گوشش به بهانه تراشی های علی بدهکار نبود.سریع دستبند را زد و خلاصه علی را به نزدیکترین کلانتری بردند.خوشبختانه تایید صاحیت علی با آمدن یکی از دوستانش به کلانتری خیلی سرع انجام شد و علی بیش از 2 ساعت در بازداشتگاه زندانی نشد!علی که دیگر احساس می کرد هیچ منعی بر سر راهش نیست به در خانه اش رفت و دستش را داخل جیبش کرد تا کلید خانه را در بیاورد و در را باز کند.اما ای دل غافل!کلید را جا گذاشته بود.علی دیگر به حال خودش نبود.زد سیم آخر و از در بالا کشید.رفت بالای در و سریع پرید پایین و در را باز کرد.ماشین را سریع به داخل حیاط آورد.کنسول ها را برداشت و شبی را معشوقه اش خوش گذراند.اما به زودی معشوقه دیگری قرار است که وارد زندگی او شود.معشوقه ای که در رقابت عشقی با دیگری،آن را نابود خواهد کرد.
آنچه که خواندید،مقدمه ای از سری داستان های "ازدواج=پایان یک گیمر؟؟؟" بود و به زودی قسمت اول در انجمن گیمفا منتشر خواهد شد.
مدیران جهت حمایت اعتبار بدهند،اعضای عادی هم گزینه"سپاس"را فشار دهند.دیگه عرضی نیست.
تا درودی دیگر بدرورد
حتماً سری داستان های دوگانه ی "عاقبت بداخلاقی" را دنبال کرده اید.دو گانه ای که در آن شخصیت اصلی داستان یعنی علی به دلیل غرور نا به جا و "جو گیر شدن بیش از حد" از گیم به ناچار خداحافظی کرد و مجبور شد خودش را با درس و مشقش سرگرم کند.حالا فصل جدیدی از داستان زندگی علی را برایتان بیان می کنم.
7 سال از وقایع "عابت بداخلاقی" می گذرد و حالا علی از دانشگاه صنعتی شریف با معدل فوق العاده عالی 19.78 فارغ التحصیل شده است.خوشبختانه علی لازم نیست که روزنامه به دست بگیرد و دنبال آگهی های استخدامی بگردد.او قبل از اتمام تحصیلش استخدام یک شرکت ارائه کننده وسایل پخش رسانه های دیجیتال شده بود و حقوق مناسبی دریافت می کرد.اما حالا که درسش را تمام کرده،به رتبه و جایگاه بالاتری در شرکت دست پیدا کرده و حقوق بسیار مناسب ماهی 10 میلیون تومان را سر هر ماه بدون تاخیر یا وقفه دریافت می کند.علی که عاشق تجملات است،همه ی حقوقش را صرف خرید وسایل گران قیمت می کند.البته این به این معنی نیست که الان علی در یک خانه اجاره ای زندگی می کند.نه اصلاً این طور نیست.علی در منطقه ی لواسان در یک خانه شیک با متراژ 3000 متر زندگی می کند.علی از استخر،سونا،جکوزی و یک دید مناسب گسترده از شهر رو به رویش برخور دار است.کافی است وارد حیاط پشتی شود و یک نفس عمیق بکشد تا میلیون ها لیتر اکسیژن خالص تهیه شده توسط درختان و گل های کاشته شده توسط باغبان آنجا،وارد ریه هایش شود و جانی تازه بگیرد.همه چیز همانطور است که علی دوست دارد باشد اما جای گیم خالی است.علی که دیگر خودش را زیر سایه حکمرانی پدرش نمی بیند و گمان می کند که دیگر خبری از مهدی خان(جهت آشنایی با این شخصیت قسمت اول عاقبت بداخلاقی را بخوانید)نیست،همه چیز را برای خریدن گیم و ایزار آن فراهم می بیند.برای علی که نزدیک به 900 میلیون تومان در بانک ملی حساب بانکی دارد،خریدن 6 کنسول نسل ششم،هفتم و هشتم کاری بس ساده و انکارناپذیر است.علی حتی با نصف حقوق یک ماهش هم می تواند این کار را بکند.خب چرا این کار را نکند؟علی با خودش فکر می کند.
-اگر مهدی خان را توی مغازه یا خیابان دیدم چه کنم؟احتمالاً دیگر مسن و سالخورده شده پس باید از خجالتش در بیایم اما نه.مهدی کشتی گیر بود و ...
صدای درونی دیگری به علی گفت:احمق!هنوز هم داری می ترسی؟ناسلامتی اهل زن گرفتن شدی بعدش داری از خریدن یک کنسول یا مواجه با یک فردی که احتمالاً 60 سال به بالا سن داره می ترسی؟خاک توی سرت!
این افکار درونی علی هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد.خب مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید هم حتی می ترسد!
اما چیزی به خاطر علی افتاد.مهدی کجا و لواسان کجا!برای همین شروع به خندیدن کرد و گفت:الکی داشتم دوباره خودم را از گیم محروم می کردم ها.به خیر گذشت.
علی پرید داخل ماشین خوشگلش و کمتر از 2 ساعت بعد با 6 تا کنسول و 20 تا بازی کنسول برگشت به خانه اما انگار کلید و ریموت در را از شدت عجله و خوشحالی جا گذاشته بود.انگار قرار نبود که علی به این راحتی ها به معشوقش برسد و مدتی با او لذت ببرد!اما علی سمج تر از این حرف ها بود.ماشین را زیر در پارک کرد و بعد از آن،روی ماشین رفت و سریع از در بالا کشید.اما یک مشکل دیگر هم بود.ارتفاع در آن قدر زیاد بود که اگر علی از آنجا می پرید بدون شک پایش پیچ می خورد و مدتی روانه بیمارستان می شد.پس باید فکر دیگری می کرد.علی روی در خانه اش همین طوری داشت فکر می کرد که گشت پلیس در حال عبور از آن جا،چشمش به علی افتاد.طفلکی علی!پلیس از علی خواست که پایین بیاید.علی هم همین طور در حال فکر بود و اصلاً حواسش به هیچ چیز نبود.شاید اگر بمب اتم هم در آن حوالی منفجر می شد،علی از فکر عمیقش خارج نمی شد.همین باعث شد تا پلیس به علی بیشتر و بیشتر شک کند.علی ناگهان به خودش آمد و سریعاً پایین آمد اما دیگر پلیس گوشش به بهانه تراشی های علی بدهکار نبود.سریع دستبند را زد و خلاصه علی را به نزدیکترین کلانتری بردند.خوشبختانه تایید صاحیت علی با آمدن یکی از دوستانش به کلانتری خیلی سرع انجام شد و علی بیش از 2 ساعت در بازداشتگاه زندانی نشد!علی که دیگر احساس می کرد هیچ منعی بر سر راهش نیست به در خانه اش رفت و دستش را داخل جیبش کرد تا کلید خانه را در بیاورد و در را باز کند.اما ای دل غافل!کلید را جا گذاشته بود.علی دیگر به حال خودش نبود.زد سیم آخر و از در بالا کشید.رفت بالای در و سریع پرید پایین و در را باز کرد.ماشین را سریع به داخل حیاط آورد.کنسول ها را برداشت و شبی را معشوقه اش خوش گذراند.اما به زودی معشوقه دیگری قرار است که وارد زندگی او شود.معشوقه ای که در رقابت عشقی با دیگری،آن را نابود خواهد کرد.
آنچه که خواندید،مقدمه ای از سری داستان های "ازدواج=پایان یک گیمر؟؟؟" بود و به زودی قسمت اول در انجمن گیمفا منتشر خواهد شد.
مدیران جهت حمایت اعتبار بدهند،اعضای عادی هم گزینه"سپاس"را فشار دهند.دیگه عرضی نیست.
تا درودی دیگر بدرورد