08-30-2016, 02:16 AM
(آخرین ویرایش: 08-30-2016, 02:21 AM، توسط Punished Snake.)
با اینکه اساساً با دیدگاهت مخالفم، اما همینکه مقابل این حجم از تعصب و فنبوی حرفت که تقریباً خلاف جریان آب هست رو مستقیم و بیریا زدی جای تحسین داره، و مثل یک منتقد وطنی این حوزه نرفتی ببینی فلان سایتِ اسم و مسما بهمزده نظرش چیه و بعد با اونها همسو بشی. از اون جهت که حجم این دسته از سفارشینویسها (!) نسبت به اورجینالنویسها زیاده خیلی وقت بود متن اورجینال ندیده بودم که خوشبختانه بالاخره دیدم و با دقت هم متن رو خوندم و لذت بردم. شاید دستهای که به استقلال عملی و فکری باور ندارن مخالفت کنن، ولی خب پیشنهادم اینه به همین نوع متنها ادامه بده. تا شاید بین قطب مثبت و منفی یه کنش و واکنش و بحثی پیش بیاد تا سطح طرفین بالاتر بره. البته اگه این وسط تعصبات و مچگیریها رخصت عرضاندام بده. البته خوشبختانه یا متاسفانه، اینجا جای خلوتیه.
خارج از مقدمهچینی دربارهی خود متن بگم. همونطور که گفتم با قسمتهایی از متن مخالفم که در ادامه برهان مییارم براش. اول اینکه فکر کنم تصور میکنی اگه فلسفه و مفاهیم انتزاعی با بازی مخلوط بشه مقولهی «لذت» و «سرگرمی» زیر سؤال میره. فکر کنم از لحاظ روانشناسی، همهی کارهایی که آدم انجام میده برای لذت خودشه؛ یه مثال عجیب، حتی اگه کسی گشنگی بکشه تا فلان شخصی که بهش علاقه داره سیر باشه، این هم برای اون فرد گرسنه خودش یه نوع لذته که طرف مقابلش داره لذت میبره و سرگرم میشه. اگه شخصی کاری غیر از لذت خودش نکنه اون موقع میشه به یه آدم مازوخیسمی و خودآزار؛ هرچند همون آدم مازوخیسمی هم شاید از عذاب کشیدنش برای لذت و سرگرمی هست!
به نظرت یه بازی باید چطوری به مخاطبش سرگرمی رو ارائه کنه؟ اینکه فقط گیمپلیمحور باشه و نخواد پیامی به مخاطبش ارسال کنه؟ نتیجهی عقیم شدن اثر و بیپیام شدنش به نظرم یه هجوه؛ نتیجهش به نظرم چیزی هست که امروز تو نسل هشتم میبینیم که از بیخ و بُن اون زیباییشناسیهایی که بازیهای قدیمی داشتن رو ندارن. یه چیزی مثل Call of Duty. این بازی پیامی ارسال نمیکنه و اکثر چیزها In-Game و تو فرم گیمپلی روایت میشن در یه حدی هم سرگرم میکنه... ولی نه برای همه. بهشخصه خیلی ساله از همین فرنچایزی که اسم میبرم لذت نبردم. گیمپلی به قول خودت مینیمال (سادهگرا) با مکانیکهای محدود که نه فلسفه قاطیش هست و نه قرار هست وسط تصویر نقلقولی فلسفینما بیاد. اما از اون جهت «بایوشاک: اینفینیت» بیشتر لذت میبرم. اتفاقاً این بازی هم دقیقاً گیمپلیمحور هستش (که تو متن به عنوان عنصر کلیدی اسم اورده شده) و خبری از کاتسین و دیالوگهای طولانی نیست. اگه از بازیهای TellTale ایرادگیری میشد قابلقبول بود، چون اونها گیمپلیشون در حد یه «نارنگی بخور دکمه بزن» هستش با کاتسینهای طولانی که جلوش باید بیشتر نقش بیننده رو داشت تا بازیکننده. اما بایوشاک دقیقاً به رسالت یه «بازی ویدئویی» وفا داره. همهی قصه و روایت بازی در خدمت داستانه؛ نه مثل بازیهای تلتیل که با مدیوم سینما قاطی شدن و رسالت خودشون رو فراموش کردن. با این اوصاف به نظرم این صحبت متن: «اگر این مفاهیم به ظاهر عمیق مانند فلسفی به خورد بازی نرود، در گیم پلی بازی، آن را مشاهده نکنیم» رد میشه چون مفاهیم بایوشاک تو قالب گیمپلی قابلمشاهدست. حتی همون Dark Souls هم همینطور. مثل بایوشاک، همهی در و دیوار و سلاح و طراحیها دارن داستانسرایی میکنن و فلسفه و مفهومشون رو انتقال میدن. ایراد این کار چیه؟ باید از چه اصول دیگهای پیام و مفهومشون رو انتقال بدن؟ (جواب این سؤال برام دغدغهس. چه تو سینما چه تو یه بازی ویدئویی)
ادامهی متن هم اورده شده که اگه بازی مفاهیمش رو گنگ و پیچیده روایت کنه خودش یه ایراده؛ چون سرگرم شدن رو میبره به حاشیه. خب جواب این قضیه رو بالاتر دادم که همهی این کارها برای لذته. گشتن تو محیط و برداشت از نمادها و داستان برای مخاطب یه لذته. ممکنه بعضیها باهاش کنار نیان، اما آیا این مورد برای بقیه هم صدق میکنه؟ به نظرم جواب این قضیه خیلی سلیقهای هستش، و سلیقهی طرفین هم محترم. همونطور که من با CoD سرگرم نمیشم، برعکس از بازیهایی مثل متال گیر و بایوشاک سرگرم میشم؛ به نظرم سرگرمی میتونه یه چیز نسبی باشه نه اینکه برای همه مطلق باشه. مخصوصاً اینکه با مطلقگرایی میونه ندارم. شخص X میتونه با مکانیزم مینیمال و سادهی CoD – و امثالهم – همراه با دوستاش سرگرم بشه، ولی از یه جهت مخاطب Y میتونه با گشتن تو محیط و برداشت آزاد از داستان هم سرگرم بشه. حتی همین گشتن تو اینترنت، خوندن نظرات و دیدگاهها و بحث با بقیه و... برای اینکه مفهوم بازی رو بفهمه در نوع خودش یه سرگرمی میتونه باشه برای مخاطب Y. تو ضمن همین تحلیل کردنها، خوندنها، تحقیق دربارهی بازی و... میتونه بازیکننده پیام مثبتی بگیره و لِوِل آگاهی اون فرد ارتقا پیدا کنه. چه اشکالی داره یه اثر در خدمت بالا بردن آگاهی شخص باشه؟ چرا باید از وجود فلسفه تو بازیها جلوگیری کرد؟ مگه خیلی از کتابهای فلسفی و حتی رمانها، غیر از بالا بردن سطح فکری و آگاهی مخاطبش هست؟ که نتیجتاً بالا رفتن این آگاهی هم آخر کار به نفع خود مخاطب و بقیه هست. وقتی آمار رو نگاه کنیم، همیشه صفات بد مثل خشونت و بددهنی و تعصب و بچگی و... از طرف کشورهایی – مثل همین ایران – هست که برای خودشون کتاب و فلسفه و تحقیق رو «غول بیشاخودم» درست کردن. حالا اگه بر فرض فلان بازی یا اثر نخواد پیامی رو به شخص برسونه نتیجهش چیه جز یه سرگرمی گذرا؟ فرق بایوشاک و دارک سولز با اون بازی مینیمال اینه که بازی مینیمال و بزن در رو بعد از یه مدت فراموش میشه و نتیجهای روی مخاطبش نداره. اما فرق بایوشاک و دارک سولز موندگاریشون هست. زمان خودشون با «هو شدن»ها بدرقه میشن اما بعد از مدتها تازه لایههاش شکوفا میشه و مدتها براشون بحث میشه.
مخاطب سینمای غیر پاپکورنی مخصوصاً مختص به اروپا سطحش همیشه با بازیکنندههای امروزی که دست به کامنت میشن زمین تا آسمون فرق داره. اون مخاطبی که من میگم تفکر داره و پیام زیادی از اثر برداشت کرده، ولی مخاطب بازی ویدئویی مخصوصاً بازیهایی که مدام «باج» میدن اینطور نیست. دستش رو کیبورد و نوشتههای برخاسته از لجبازی و تعصب که نمونهش رو به وفور داریم بین سایتهای همین وطنی میبینیم که به مرور آماتورها رو میآره رو کار و حرفهایزدایی میکنه. ولی حالا یه بازی بیاد پیامی مثبت رو انتقال بده خوبه. مثل یه مطالعه که سطح اون شخص رو بالاتر میبره. بخوام مثال بزنم من از «متال گیر» بر فرض خیلی چیزها یاد گرفتم. اتفاقاً متال گیر هم اینطوری نیست هی بخواد آدرس بده، حجم مطالبش زیاده ولی حرفش رو رُک میزنه و از دل همین دیالوگها من با مفهوم آزادی آشنا میشم، با اگزیستناسیالیسم، با این حقیقت که آدم باید خودش باشه، این حقیقت که نباید از کسی افسانه ساخت و... . خب بازیای که اینها رو به منِ مخاطب و خیلیهای دیگه انتقال میده فکر نمیکنم کارش ایراد داشته باشه.
توی متن هم گاهی اوقات چند تا پارادوکس و تناقض میبینم. یک جا نوشته شده:
نقلقول: «هنگامی که آدرسهای به شدت مذهبی، فلسفی و بعضا علمی تخیلی که خود بازی آنها را میدهد مشاهده میکنیم، رفته رفته از بازی کردن فاصله میگیریم و رفته رفته به مضامین بازی نزدیک میشویم که این بد است!»
ولی تو بخش دارک سولز چیزی که نوشتی جملهی بالا رو نقض میکنه:
نقلقول: «بعضا بازیهایی نیز وجود دارند که از آن طرف بام در حال افتادن هستند. سری دارک سولز قصه و Lore بسیار عمیق و مهمی دارد ولی عرضهی روایتش را ندارد. نمیتواند و نمیرسد تمام جنبههای قصهاش در بازی بیاورد. چرا؟ چون تاکید اولترا مهمی بر گیمپلی دارد .»
البته شاید منظورت رو خوب نرسوندی. اما فعلاً با توجه به همین دو متن بخوام بگم، پس بازی باید در نهایت چیکار کنه؟ مگه طبق خود متن، گیمپلی عنصر مهم یه بازی نیست؟ و دارک سولز هم داره دقیقاً همین کار رو میکنه ولی ضدش نوشتی. پس بازی باید بره سراغ داستان؟ خب باز هم با توجه به متن مربوط به بایوشاک انگار ضد اون هم هستی. مخصوصاً دارک سولز و بایوشاک که همونطور که گفتم، همهی محیط و آدرسها ضمن همین گیمپلی هستن نه تو قصه و کاتسین و چیزهای مربوط به سینما.
ضمن اینکه اگه بایوشاک اینقدر آدرسدهی و روایتش گنگ و پیچیده هست، پس چطوری میگی که بایوشاک مخاطب رو از بازی کردن دور میکنه و به مضامین نزدیک میکنه؟ اگه بنا رو بخوایم بر این بذاریم که بازی روایتش گنگ و پیچیدهس و باید آدرسهاش رو بیرون بازی بگردیم، پس مخاطب نمیتونه با این اوصاف به مضامین بازی نزدیک بشه. جریانش مثل مخاطبی میشه که دارک سولز و بایوشاک رو فقط برای گیمپلیش بازی میکنه که همونطور که نیازی به گفتن نیست جفتشون در کنار داستانشون کاملاً گیمپلیمحور هستن و هیچ کاتسینی قرار نیست بین گیمپلی وقفه ایجاد کنه.
ادامهی متن میگی که بایوشاک مفاهیمش رو خیلی بَد میگه و برای همین همون مفهوم و حرفش هم دیگه دیده نمیشه. اما دقیقاً به چه دلیل بایوشاک حرفهاش رو غلط انتقال میده؟ (میخوام بدونم که اینطوری بهتر بشه وارد بحث شد) با اینکه تعداد بازیهایی مثل بایوشاک که واقعاً میخوان با مخاطب حرف بزنن و پیامی دارن واقعاً کمه، ولی به نظرم بایوشاک میتونه تو فلسفه تو صدر جدول قرار بگیره. از نظر خودت کدوم بازیهای فلسفی قشنگن؟ بدون غرض فقط میخوام بدونم. شاید اصلاً بازیای که فلسفه قاطیش باشه رو قبول نداری.
حالا جدا از این مخالفتها، با بعضی از بخشهای مقالت موافقم. بعضی اثرها تو انتقال پیام ضعیف عمل میکنن. قبلاً نمونهش رو اورده بودم که MGSV: TPP میآد وسط بازی نقل قول از نیچه میذاره ولی ارتباط خاصی با خود بازی و مفهومش نداره. فقط ادا اطوار میآد تا مخاطبی که براش «نیچه» اسم بزرگی شده و ازش بیاطلاع هستش تصور کنه داستان بازی یه چیز فرامتنی و ماورایی هستش. ولی این قضیه که میگم مخصوصاً دربارهی بازیای مثل بایوشاک اصلاً صادق نیست. بخشی از این گنگ بودن روایت هم که میگی تقصیر خود بازی نیست، تقصیر خود فلسفه هستش؛ چون فیلسوف دربارهی چیزهایی فکر میکنه که مخاطب عام معمولاً بهش فکر نمیکنه و باهاش ناآشناست. ضمن اینکه زبون پیچیدهای دارن؛ حتی یکی مثل آرتور شوپنهاور که خودش مخالف طمطراقنویسی بوده. حتی من یه جا خونده بودم که تو خارج برای کسایی که اهل فلسفه هستن کلاسهای مخصوص آموزش میذارن و همیشه اکثر فیلسوفها روی یه کتاب فلسفی مفسر میذارن تا اون رو توضیح بده. خب حالا فکر کن وقتی چنین فلسفهی پیچیدهای قراره قاطی بازی بشه ناخودآگاه به نظر گنگ میآد و به خاطر همین هست که مخاطب دست به دامن اینترنت و بقیه میشه نه به خاطر اینکه بازی حتماً قراره ادا اطوار بیاد. (مگر اینکه از فلسفههای ابتدایی مثل افلاطون بخواد استفاده کنه، که فکر کنم بایوشاک این کار رو نمیکنه)
در آخر عذر میخوام سرتون رو درد اوردم.