01-21-2016, 10:20 PM
(آخرین ویرایش: 01-21-2016, 10:24 PM، توسط سجاد محمدی پور.)
حکایت های ناگفته (2): گیمرِ مادرزاد !
بنام خالق لبخند
اصولا برخی از ما انسان ها با درس خواندن میانه ی خوبی نداریم . مثلاً مورد داشته ایم که فرد مفلوکی دانشمندان را زیر سوال میبرد . چند تن از عارفان پیش وی رفتند و از او پرسیدند که چرا و به چه علت ؟ کاملاً بی ربط پاسخ داده است که ای کاش به جای سیب ، درخت سیب بر سر نیوتونِ فلان فلان شده افتاده بود و وی را از وسط به دو قسمتِ تقریبا مساوی تقسیم می نمود . حال از روی چه منطقی این حرف را زده است ، بماند ...
از همین جا است که فرد مفلوکِ بیچاره متوجه میشود که به طور مادرزاد گیمر بدنیا آمده و پیش خود خیال میکند که دیگر خبری از کیف وکتاب نیست که البته درست فکر میکند اما مشکل اینجاست که نوای بلبل از دور خوش است و گویا مسیر را کاملاً اشتباه آمده است .
این فردِ مفلوک که تقریبا اِنفارکوتوسِ مَغزَش قیرقاژ میکند ، با خود فکر میکند که دیگر همه چیز تمام است واز این به بعد فقط بخور و بخواب .اما گویا شاعران این قضیه را پیش بینی کرده و سروده اند :
به این میگن توهم فانتزی قصه ی آقا موش و خاله غزی
آری ... واقعا که این طور نیست . مثلا گاهی اوقات در خانه نشسته اید و در حال بازی کردن هستید . در همین حین پدر زحمت کش خانواده خیلی محترمانه میگوید :
پسرکِ خرفت ، فرزند من باید املا 4 بگیرد . در همین حین پدر خانواده توسط یک مگس کش به سمت فرد مفلوک حمله ور میشود و تا جا دارد وی را از کتک سیر مینماید . پدر گرامی طوری فرزند را چپ و راست کرده است که تنها دو ناحیه از بدن وی کبود نگشته و آن دو ناحیه نیز قابل نوشتن نمیباشد .(عرض کردم که کاملا محترمانه)
پسرک مفلوک که تقریبا حساب کار دستش آمده باز هم به سمت کنسول یا هر کوفتِ دیگری که میشود با آن بازی کرد میرود . لابد میگویید چرا ؟ خب معلوم است ، گیمر جماعت زیر بار حرف زور نمیرود . از اینجا به بعد سیر کتک کاری شدن وی توسط پدر هر روز تکرار میگردد و وقتی فرد مفلوک یک نگاهی به دفترچه ی خاطرات خویش می اندازد در هر صفحه تیتر درشتی از کتک کاری شدن را میابد که منتها هر کدام با قبلی فرق دارد و گویا پدر گرامی از یکنواختی خوشش نمی آمده . مثلا گاهی اوقات از تکنیک جفت پا تو صورت استفاده کرده و گاهی نیز جفت پا تو ... بُگذریم.
خلاصه ... از کتک های پدر که بُگذریم ، بحث خواهر گرامی پیش می آید که بنده ترجیح میدهم توسط پدر کتلت شوم تا توسط زبان چرب و نرم خواهر گرامی . لابد باز هم میگویید چرا ؟ در پاسخ باید گفت که اگر مادر گرامی با بازی کردن مشکل داشته باشد نهایتش دریافت ضرباتی توسط مگس کس است و اگر هم پدر متوجه شود که به یک جفت پا رفتن تو قسمت های مختلف بدن ختم میگردد . اما خدا روزی را نیاورد که خواهر گرامی با بازی کردن شما مشکل داشته باشد زیرا در این صورت خبر صاف میرسد بدست مادر و پدر و شما اینبار مخلوطی از جفت پا ها و ضربات مگس کش را دریافت خواهید کرد و از همه دردناک تر اینکه در حین کتک خوردن شاهد زبان درازی های خواهر گرامی نیز خواهید بود که خلاصه تا سه چهار روزی اعصابتان را آرام نمی گذارد .
گیمر مفلوک که تقریبا از زندگی سیر شده است باز هم سراغ کنسول یا کامپیوتر قشنگش میرود . شاید شما پیش خود فکر میکنید که وی کرم دارد ولی خیر ، من به شما میگویم که این فردِ مفلوک مار دارد و اگر از دَر پرتَش کنید از لوله بخاری وارد میشود . خلاصه میگوییم که سی پی یوی 8 هسته ای حق مسلم ماست . اما اینکه چه ربطی دارد خودمان هم نفهمیدیم . واگذار میکنیم به شما ...
فرد مفلوک که طبق معمول توسط اعضای خانواده از بازی کردن محروم شده است ، سری به فضای مجازی میزند و به دنبال یک بازی میگردد تا در تبلت کوچکش به آن بپردازد. اولین چیزی که پیدا میکند بازی کلش آف بوق است . این دقیقا همان بازی ای است که امروزه از آن به عنوان عامل بر هم زدن محفل گرم خانواده یاد میشود و فرد کافیست یکبار آن را بچشد خیلی یهویی میبیند که ساعت 2 و نیم نصف شب است و حدوداً هشت ساعت است که درحال بازی کردن میباشد و در همین هشت ساعت جماعتی از کلن هارا به هوالباقی پیوند داده است و کلی از طرف اعضای کلن تشویق شده است که تو چقدر قوی هستی . حالا خوب است فقط زحمت تکان دادن انگشتانش را کشیده . خلاصه روز بعد فرا میرسد و پسر که شدیدا گریبان گیر این عامل خانمان سوز شده است باری دیگر انگشت منت نهاده و آماده برای جنگ میشود ...
لیدر گرامی میگوید : تا به حال ندیده بودم که یک دختر اینگونه حریف را زیر و رو کند . گویا گیمر مفلوک همان دختر میباشد که حریف را زیر و رو کرده است . حالا این که خوب است . مثلا مورد داشته ایم که فردی پس از چهار سال گفت و گو با فرد دختر نامی ، فهمیده است که اسم وی هوشنگ میباشد و هشتاد سال سن دارد . نتیجه ی اخلاقی آنچه چند دقیقه پیش عرض نمودم این بود که اصلا سراغ این کار ها نروید و خلاصه به افرادی که نام هایی هچون پارمیدا ، سارا ، دلبر ، المیرا و... دارند دل نبندید ، زیرا پس از چهار سال متوجه میشوید که دختر مورد علاقه شما اسمش ارژنگ است و قد هیکل شما سیبیل دارد !!!
بدون شرح !
خلاصه فرد مفلوکِ تهی مغز که می پنداشت زندگی اش از این رو به آن رو شده است حال عین یک چهارپای معروف پشیمان شده است . حالا جالب ترین نکته آن است که شاعران زبر دست این مورد را نیز پیش بینی کرده و درباره آن شعری سروده اند :
باز غوغا میکند فریاد و غوغا ، نمره ی بیست جیغ مادر، جنگ بابا ، عصر فردا ، نمره ی بیست
خوشنویسی،خوش صدایی،قهرمانی ها قبیح است از ریاضی،از دروس سطح بالا ، نمره ی بیست
این فرد مفلوک که در گذشته دانشمنان را زیر الفاظ ریز و درشت لگد مال میکرد ، حال کریتوس و خاندانش را به زیر الفاظ رکیک چپ و راست میکند . اینکه چرا و به چه دلیل بماند در آنچه که در حکایت های نا گفته ی 3 خواهید دید و خواند .
این حکایت هم به پایان رسید و باز ما موندیم و چندین سوال بی جواب . نویسنده که بنده باشم خوراکم پایان های باز است و اصولاً خوشمان می آید آدم در آمپاس روزگار بگذراند . اما آنچیز که مهم است این است که تمام آنچه خواندید ساخته ی ذهن مخدوش نویسنده بوده و واقعیت ندارد .
سخن پایانی ...
با تشکر از شما کاربران عزیز مه منت نهاده و نوشته هایمان را خواندید و خلاصه دفترچه خاطراتمان را ورق زدیم . اما مهم ترین عنصری که باعث شد مقاله به این شکل نوشته بشود فقط و فقط خندیدن و شاد بودن است . به قول دانشمند بزرگی که اسمش هم طبق معمول یاد نمی آورم : خنده ارزان ترین ویژگی گرانبهایی است که آدمی دارد . حالا اینکه منظورش چی بوده را خودم هم نفهمیدم ولی دیدیم جمله قلمبه سلمبه میباشد گفتیم در مقاله ی خود جای دهیم . خندیدن را به هم تعارف نکینم . به قول ما ایرانیان همانطور که انرژی هسته ای حق مسلم ماست ، خندیدن نیز حق ماست .
منتظر نقد و نظرات شما کاربران هستم .
شاد و سربلند باشید...
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است
نویسنده : سجاد محمدی پور
(توجه : تصاویر موجود در مقاله اثر هنرمندان درون مرزی بوده و از این جهت امید وارم که حق کپی برداری را رعایت کرده باشم . در غیر این صورت تصاویر از مقاله حذف میگردد)