09-23-2015, 09:33 PM
به نام خدا
اگر قسمت قبلی را نخوانده اید پیشنهاد می کنم که حتماً آن را مطالعه کنید تا بتوانید از وقایع قسمت اول آگاه شده و بهتر متوجه داستان این قسمت شوید.
آنچه گذشت
علی که عاشق گیم بود،دچار وسوه پیشنهاد مهدی صاحب کلوپ اطراف منزلشان شد و در یک بازی شرطی FIFA شرکت کرد.مبلغ بازی شرطی 100 هزارتومان بود و علی چنین پولی نداشت.او تا دقیقه 90 با اختلاف 7 گل از آقا مهدی عقب بود.و هم اینک ادامه داستان...
آغاز قسمت دوم
دقیقه90 بازی بین آقا مهدی و علی است.ظاهراً داور هم قصد ندارد که وقت اضافه اعلام کند.فقط چند ثانیه تا پایان بازی باقی مانده است.علی که دیگر همه چیز را تمام شده می بیند،فقط سه راه جلوی خودش می بینید.هر سه راه خطرناک هستند و دشوار اما از دادن 100 هزارتومان به آقا مهدی ساده تر هستند.راه اول این که در یک عملیات انتهاری از کلوپ فرار کرده و بیرون برود.به نظر راه حل مناسبی است اما برای علی غیر ممکن است.چون علی عاشق کلوپ و گیم است و حتی یک دقیقه هم نمی تواند از کلوپ دور باشد و با فرار از آنجا او دیگر هرگز نخواهد توانست که از 100 فرسخی آنجا عبور کند.چه برسد به این که بخواهد داخل آنجا شود و بازی کند.از طرفی هم آقا مهدی خودش یک پا کشتی گیر است که صد تا مثل علی حریفش نمی شوند.
راه حل دوم که علی جلوی پایش می بیند این است که هر طور شده آنجا دعوا راه بیاندازد و در میان شلوغی به هر نحوی بازی را End Match کند.این راه حل هم تقریباً غیر ممکن است چون حتی اگر علی این کار را هم بکند،بعداً آقا مهدی به دلیل جلو بودن از علی،از او پولش را خواهد خواست.هم چنین آقا مهدی همانطور که گفته شد می تواند حریف 100 تا مثل علی بشود.پس اگر علی دعوا یا شورش درست کند،در کمتر از یک دقیقه صاحب دو بادمجان کبود و بنفش خواهد شد.
راه حل سوم هم که علی می تواند از آن استفاده کند این است که منتظر بماند تا شاید معجزه ای رخ دهد.مثلاً دستگیره آقا مهدی یک دفعه از کار بیافتد یا کنسولی که با آن بازی می کنند،یک دفعه منفجر شود یا آمریکا یک بمب اتم روی کلوپ بیاندازد!
علی چشمانش توان دیدن داور مسابقه را نداشت.هر گاه که دوربین بازی چهره داور را نمایش می داد و یا صدایی هم چون سوت به گوشش می رسید،مو به تنش سیخ می شد.ضربان قلبش تند تر و تند تر می شد.هر لحظه برایش حکم مرگ و زندگی را داشت.اگر 100 هزار تومان را نمی داد،مجبور می شد که برای همیشه دور گیم را خط بزند.علی در همین افکار پریشان غرق شده بود که فرشته نجاتش فرا رسید.فکر می کنید این فرشته نجات که بود؟زیاد فکر نکنید.برق در همان لحظه قطع شد!
با قطع شدن برق،بازی نیمه تمام مهدی و علی که فقط چند ثانیه تا پایانش باقی مانده بود به اتمام می رسد.حالا فرصت خوبی برای علی است تا بزند زیر همه چیز و خودش را از شر شرط بندی که کرده بود،خلاص کند.اما علی قصه ی ما که اخلاق گند زیاد داشت،نتوانست که جلوی خودش را در این وضعیت بحرانی و حساس بگیرد.باز هم اخلاق و عادات د او در چنین شرایطی کار دستش داد.علی که خطر را دور از خود می دید،تصمیم گرفت که شروع به چرت و پرت گفتن کند.
علی:شانس آوردی که بازی نیمه تموم موند و الا داور چهارم چند دقیقه وقت اضافه اعلام می کرد و گل های خورده را جبران می کردم.
مهدی:چرت و پرت نگو!7 تا گل عقب بودی.داور فوقش10دقیقه وقت اعلام می کرد.تو توی این10 دقیقه تا نزدیکای محوطه جریمه من هم نمی تونی یای چه برسه به زدن 7تا گل.
علی:خوب حالا که برق رفته.اگه نمی رفت مهارت واقعی خودم را نشونت می دادم.
مهدی که دیگر از شدت عصبانیت هم چون گوجه فرنگی قرمز و هم چون فلفل دلمه آتشی شده بود،از جایش بلند شد و اولین بادمجان را زیر چشم چپ علی خان کاشت.عجب بادمجانی!از همان بادمجان های اصل و درجه یک بم که دیدن آن ها خالی از لطف نیست.
علی اخلاق بد زیاد داشت.یکی از این اخلاق های بد این بود که معذرت خواهی بلد نبود.از طرفی هم آقا مهدی یکی از افرادی بود که تازه حاجی شده بود.شاید اگر عی معذرت خواهی می کرد،مهدی خان او را می بخشید اما برعکس او شروع کرد به بد و بیراه گفتن و فحش دادن.
حالا دیگر جنگ جهانی سوم شروع شده بود.علی پس از خوردن چند تا کتک درست و حسابی و دریافت 2 تا بادمجان درجه یک مجبور شد برای همیشه دنیای گیم را ترک کند.پدرش هرگز برایش کنسول یا PC نخرید و او تا ابد در منزل خانه شان ماند و فقط وقت رفتن به مهمانی یا رفتن به مدرسه از خانه بیرون می رفت.بعد از آن دیگر جرئت دور و بر کلوپ رفتن را نداشت.حال و حوصله گیم نت رفتن را هم نداشت.بعد از آن تنبیه حسابی که شد،دیگر هر بار که سراغ گیم می رفت به یاد بادمجان های کاشته شده زیر چشمانش می افتاد و مایوس می شد.
حالا علی سخت مشغول تحصیل است و جزو شاگرد های نمونه مدرسه شان هست.اما هر بار که دوستانش حرف از گیم می زنند،چیزی در درونش منقلب می شود.گویی ذات دورنی او هنوز به دنبال گیم است.علی با گیم بود ولی گیم با علی نبود.
نتیجه گیری شما از داستان چیست؟به نظر شما کدام صفت اخلاقی بد علی باعث شد که او این چنین مجازات شود؟نظرات خود را به اشتراک بگذارید.
اگر قسمت قبلی را نخوانده اید پیشنهاد می کنم که حتماً آن را مطالعه کنید تا بتوانید از وقایع قسمت اول آگاه شده و بهتر متوجه داستان این قسمت شوید.
آنچه گذشت
علی که عاشق گیم بود،دچار وسوه پیشنهاد مهدی صاحب کلوپ اطراف منزلشان شد و در یک بازی شرطی FIFA شرکت کرد.مبلغ بازی شرطی 100 هزارتومان بود و علی چنین پولی نداشت.او تا دقیقه 90 با اختلاف 7 گل از آقا مهدی عقب بود.و هم اینک ادامه داستان...
آغاز قسمت دوم
دقیقه90 بازی بین آقا مهدی و علی است.ظاهراً داور هم قصد ندارد که وقت اضافه اعلام کند.فقط چند ثانیه تا پایان بازی باقی مانده است.علی که دیگر همه چیز را تمام شده می بیند،فقط سه راه جلوی خودش می بینید.هر سه راه خطرناک هستند و دشوار اما از دادن 100 هزارتومان به آقا مهدی ساده تر هستند.راه اول این که در یک عملیات انتهاری از کلوپ فرار کرده و بیرون برود.به نظر راه حل مناسبی است اما برای علی غیر ممکن است.چون علی عاشق کلوپ و گیم است و حتی یک دقیقه هم نمی تواند از کلوپ دور باشد و با فرار از آنجا او دیگر هرگز نخواهد توانست که از 100 فرسخی آنجا عبور کند.چه برسد به این که بخواهد داخل آنجا شود و بازی کند.از طرفی هم آقا مهدی خودش یک پا کشتی گیر است که صد تا مثل علی حریفش نمی شوند.
راه حل دوم که علی جلوی پایش می بیند این است که هر طور شده آنجا دعوا راه بیاندازد و در میان شلوغی به هر نحوی بازی را End Match کند.این راه حل هم تقریباً غیر ممکن است چون حتی اگر علی این کار را هم بکند،بعداً آقا مهدی به دلیل جلو بودن از علی،از او پولش را خواهد خواست.هم چنین آقا مهدی همانطور که گفته شد می تواند حریف 100 تا مثل علی بشود.پس اگر علی دعوا یا شورش درست کند،در کمتر از یک دقیقه صاحب دو بادمجان کبود و بنفش خواهد شد.
راه حل سوم هم که علی می تواند از آن استفاده کند این است که منتظر بماند تا شاید معجزه ای رخ دهد.مثلاً دستگیره آقا مهدی یک دفعه از کار بیافتد یا کنسولی که با آن بازی می کنند،یک دفعه منفجر شود یا آمریکا یک بمب اتم روی کلوپ بیاندازد!
علی چشمانش توان دیدن داور مسابقه را نداشت.هر گاه که دوربین بازی چهره داور را نمایش می داد و یا صدایی هم چون سوت به گوشش می رسید،مو به تنش سیخ می شد.ضربان قلبش تند تر و تند تر می شد.هر لحظه برایش حکم مرگ و زندگی را داشت.اگر 100 هزار تومان را نمی داد،مجبور می شد که برای همیشه دور گیم را خط بزند.علی در همین افکار پریشان غرق شده بود که فرشته نجاتش فرا رسید.فکر می کنید این فرشته نجات که بود؟زیاد فکر نکنید.برق در همان لحظه قطع شد!
با قطع شدن برق،بازی نیمه تمام مهدی و علی که فقط چند ثانیه تا پایانش باقی مانده بود به اتمام می رسد.حالا فرصت خوبی برای علی است تا بزند زیر همه چیز و خودش را از شر شرط بندی که کرده بود،خلاص کند.اما علی قصه ی ما که اخلاق گند زیاد داشت،نتوانست که جلوی خودش را در این وضعیت بحرانی و حساس بگیرد.باز هم اخلاق و عادات د او در چنین شرایطی کار دستش داد.علی که خطر را دور از خود می دید،تصمیم گرفت که شروع به چرت و پرت گفتن کند.
علی:شانس آوردی که بازی نیمه تموم موند و الا داور چهارم چند دقیقه وقت اضافه اعلام می کرد و گل های خورده را جبران می کردم.
مهدی:چرت و پرت نگو!7 تا گل عقب بودی.داور فوقش10دقیقه وقت اعلام می کرد.تو توی این10 دقیقه تا نزدیکای محوطه جریمه من هم نمی تونی یای چه برسه به زدن 7تا گل.
علی:خوب حالا که برق رفته.اگه نمی رفت مهارت واقعی خودم را نشونت می دادم.
مهدی که دیگر از شدت عصبانیت هم چون گوجه فرنگی قرمز و هم چون فلفل دلمه آتشی شده بود،از جایش بلند شد و اولین بادمجان را زیر چشم چپ علی خان کاشت.عجب بادمجانی!از همان بادمجان های اصل و درجه یک بم که دیدن آن ها خالی از لطف نیست.
علی اخلاق بد زیاد داشت.یکی از این اخلاق های بد این بود که معذرت خواهی بلد نبود.از طرفی هم آقا مهدی یکی از افرادی بود که تازه حاجی شده بود.شاید اگر عی معذرت خواهی می کرد،مهدی خان او را می بخشید اما برعکس او شروع کرد به بد و بیراه گفتن و فحش دادن.
حالا دیگر جنگ جهانی سوم شروع شده بود.علی پس از خوردن چند تا کتک درست و حسابی و دریافت 2 تا بادمجان درجه یک مجبور شد برای همیشه دنیای گیم را ترک کند.پدرش هرگز برایش کنسول یا PC نخرید و او تا ابد در منزل خانه شان ماند و فقط وقت رفتن به مهمانی یا رفتن به مدرسه از خانه بیرون می رفت.بعد از آن دیگر جرئت دور و بر کلوپ رفتن را نداشت.حال و حوصله گیم نت رفتن را هم نداشت.بعد از آن تنبیه حسابی که شد،دیگر هر بار که سراغ گیم می رفت به یاد بادمجان های کاشته شده زیر چشمانش می افتاد و مایوس می شد.
حالا علی سخت مشغول تحصیل است و جزو شاگرد های نمونه مدرسه شان هست.اما هر بار که دوستانش حرف از گیم می زنند،چیزی در درونش منقلب می شود.گویی ذات دورنی او هنوز به دنبال گیم است.علی با گیم بود ولی گیم با علی نبود.
نتیجه اخلاقی:
بزرگ منشی کردن انسان را فرو می اندازد.
امام علی(ع)
نتیجه گیری شما از داستان چیست؟به نظر شما کدام صفت اخلاقی بد علی باعث شد که او این چنین مجازات شود؟نظرات خود را به اشتراک بگذارید.