امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ماجراجویی | قسمت چهارم
#1
به نام خدا
سخن نویسنده
خب قسمت جدید رو نوشتم...به نظرم این قسمت خیلی خوبه و دوست دارم بخونید و نظر بدید.
شروع داستان(پرواز)
 
صدای پرواز هواپیما ها به گوش جیسون میرسد.
کم کم به فرودگاه نزدیک می شود...در نزدیکی فرودگاه ملینا را میبیند.
از ماشین پیاده می شود.
جیسون:سلام...خوبی؟؟؟
ملینا :به نظرت کسی که تازه از سیبری در رفته حالش خوبه؟؟؟
جیسون:حال من که خوبه...خب بیا سوار ماشین شو تا بریم فرودگاه.
ملینا:باشه.
جیسون:بدو سوار ماشین شو ....بازم این پلیسای عوضی دنبال ما هستن.
جیسون به سمت در ماشین می دود و ماشین را روشن می کند.
صدای آژیر ماشین پلیس ها شنیده می شود و استرس شدیدی به جیسون وارد میکند.
جیسون:اینقدر دوست دارم بزنم اینارو له کنم...خیلی رو اعصابن.
پلیس ها با دیدن جیسون به دنبال او راه می افتند.
جیسون با سرعت به راه می افتد...در ورودی فرودگاه را با ماشین می شکوند و وارد فرودگاه می شود.
ملینا:چیکار میکنی دیوانه؟؟؟
جیسون:نمیدونی چه حال میده...هواپیما هارو ببین چجوری دارن پرواز میکنن.
جیسون با ماشین نزدیک به هواپیما ی در حال حرکت می شود و ماشین پلیس ها هم به دنبال اون نزدیک هواپیما می شوند.
ملینا با دستانش جلوی گوش هایش را می گیرد و می گوید:چقدر صدای این هواپیما زیاده.
جیسون شیشه ی ماشین را پایین می کشد و شروع به تیر اندازی می کند.
تیر به چرخ ماشین پلیس می خورد و ماشین پلیس چپه می شود.
جیسون:جونم...چه حالی میده.
ملینا:هی...نگاه کن...در پشتی اون هواپیما بازه...با ماشین برو توش.
جیسون:اره ایده ی بدی نیست.
جیسون با ماشین وارد هواپیما می شود.
در هواپیما بسته می شود و هواپیما شروع به حرکت می کند.
جیسون:ایول الان میریم آلمان...من پیاده میشم ببینم اینجا چه خبره.
اون چراغ قوه رو بده برم.
جیسون چراغ قوه رو برداشت و از ماشین خارج شد.
به پشت قفسه ها رفت.
ملینا گوشی اش را روشن کرد و سرگرم کار کردن با گوشی شد.
دقایقی بعد صدای فریاد جیسون بلند شد.
ملینا با سرعت از داخل ماشین خارج شد و به پشت قفسه ها رفت.
ملینا:چی شده؟؟؟
جیسون:وای...اینجا رو ببین...چه ماشین های خفنی اینجا هستن.
ملینا:حالا گفتم چی شده...ماشین ندیده ای؟؟؟
جیسون:همیشه ارزو داشتم سوار اینا بشم.
ملینا:با پول گنج میتونی صد تا از اینارو بخری
جیسون:باشه...ببین صدای چند تا سرباز میاد.
اون پشت قایم شو.
جیسون:ای بابا...این سرباز ها با این قد ده متریشون ول کن ما نیستن...خیلی دوست دارم بدونم چی به اینا میدن که اینطوری شدن.
ملینا:فکر کنم ینجه میدن.
جیسون:خخخخ...از این به بعد یادم باشه ینجه بخورم.
جیسون یکی از  صندلی هارو بلند کرد و کوبید تو سر یکی از سرباز ها
جیسون:هی آقا گامبو...اگر میتونی بیا دنبالم.
سرباز:به نظر میرسه دلت کتک میخواد.
سرباز به سمت جیسون دوید و او را گرفت...بلند کرد و کوبید به دیوار.
به سمت دیوار رفت و اهرمی را کشید.
در پشتی هواپیما باز شد.
نیروی زیادی وسایل را به سمت خود میکشید.
جیسون:خیلی عالیه...کم کم داره شبیه آنچارتد میشه.
جیسون به سمت وسایل دوید و با چاقویش طناب آن ها را برید.
وسایل از جایشان رها شدند...به سرباز خوردند و همراه او به پایین پرت شدند.
جیسون:هی ملینا بیا بزن قدش.
ملینا:ببین به نظر میرسه ما تقریبا تو آلمانیم...این هواپیما هم ول نمیکنه.
پس بهتره اون چتر نجات هارو ور داریم و بپریم پایین.
جیسون:جوووون...عجب فکری کردی.
جیسون چتر نجات هارو ورداشت و پوشید.
جیسون:ببین همیشه یه آرزویی تو زندگیم داشتم.
ملینا:چی؟؟؟؟
جیسون:دوست داشتم با بوگاتی از هواپیما بپرم پایین.
ملینا:باشه...ولی ارزو های مضخرفی از بچگی داشتی.
جیسون به سمت ماشین ها رفت و سوار بوگاتی شد.
جیسون:ملینا...بیا سوار شو.
ملینا به سمت در رفت...در را باز کرد و سوار ماشین شد.
ملینا:از بچگی همیشه از چتر نجات میترسیدم.
جیسون:بابا کاری نداره...چشاتو میبندی و میبینی رسیدی زمین...
فقط یه چیزی.
ملینا:چی؟؟
جیسون:من تا حالا با چتر نجات کار نکردم.
سپس جیسون پدال گاز را تا ته فشار داد و از هواپیما به بیرون پرید.
ماشین فقط به دور خود میچرخد.
جیسون:وااااااااای....دارم بالا میارم.
ملینا:منم همینطور.
جیسون:بهتره در رو باز کنیم و بپریم بیرون.
جیسون در ماشین رو باز کرد و به پایین پرید.
جیسون:ببین...حالا بهتره چتر رو باز کنیم.
ملینا:باشه.
ملینا سعی کرد چتر نجات رو باز کند ولی اصلا خبری از باز شدنش نبود.
جیسون:الان به رحمت خدا میری.
ملینا جیغ بلندی کشید و از جیسون کمک خواست.
جیسون:بابا فقط خواستم جو بدم...بیا دستمو بگیر تا با یه چتر نجات بریم پایین.
ملینا خود را به جیسون نزدیک کرد و دست او را گرفت...جیسون چتر نجات را باز کرد و آن ها به زمین رسیدند.
چتر بر روی سر آن ها افتاد.
ملینا:اه این لعنتی رو از رو سرم بکش اونور.
جیسون:باشه بیا بیرون.
جیسون و ملینا از زیر چتر خارج شدند.
با صحنه ی عجیبی مواجه شدند.
سرباز های زیادی اطراف آن هارا گرفته بودند.
پایان
[تصویر:  VabQe.jpg]
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112
پاسخ
#2
داستان زیاد بود یا فونت نوشته ها بزرگ بود ؟  167
پاسخ
#3
(10-07-2015, 05:19 PM)isapor123 نوشته است: داستان زیاد بود یا فونت نوشته ها بزرگ بود ؟  167

گزینه ی دوم
حالا بخون
طنز جالبی داره
[تصویر:  VabQe.jpg]
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112
پاسخ
#4
خسته نباشی دلاور دمت گرم قشنگ بود اینا هم دستگیر شدن
[تصویر:  Serv5.jpg]
Negan
پاسخ
#5
درواقع خيلي شبيه انچارتده :217:
ولي خوب بود طنزش هم باحاله
NVB

4Ever Live
پاسخ
#6
با ماشین وارد هواپیما میشود  124 
خوب بود طنز خوبی داشت :D
پاسخ


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  من هنوز زنده ام (قسمت سوم) alone gamer2 2 2,114 09-05-2016, 09:48 PM
آخرین ارسال: alone gamer2
  من هنوز زنده ام (قسمت دوم) alone gamer2 2 2,376 08-27-2016, 01:37 AM
آخرین ارسال: Maziyar Hemmati
  من هنوز زنده ام (قسمت اول) alone gamer2 8 3,463 08-23-2016, 05:29 PM
آخرین ارسال: centurion
  شیطان باز می گردد | قسمت دوم Geralt-Of-Rivia 7 3,208 04-14-2016, 11:51 PM
آخرین ارسال: Geralt-Of-Rivia
  شیطان باز می گردد | قسمت اول Geralt-Of-Rivia 11 4,327 04-08-2016, 02:52 PM
آخرین ارسال: Be the story

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان