09-13-2015, 09:57 PM
(آخرین ویرایش: 09-13-2015, 10:21 PM، توسط Geralt-Of-Rivia.)
به نام آقریدگار گرگ
سخن نویسنده
خب این قسمت رو سریع نوشتم...اون نوآوری که قولش رو داده بودم در این قسمت وجود داره و به صورت نظر سنجی هست...هر نظر که بیشتر طرفدار داشت تو قسمت بعد انجام میشه.
فقط حواستون باشه که انتخاب ها از روی منطق باشه...چ.ن ممکنه شخصیت ها بمیرن.
شروع داستان(ترس)
نیک و الا لباس هایشان را می پوشند و آماده ی رفتن به بیرون می شوند.
از پله ها پایین میایند ودر را باز میکنند...از خانه خارج می شوند.
الا:شب چقدر اینجا سرده.
نیک:اره...الان سگ رو بزنی بیرون نمیاد.
باربارا:مسخره بازی بسه بچه ها...بهتره راه رو ادامه بدیم و مایک و آوریل رو پیدا کنیم.
الا:باشه بریم.
مه همه جارا فرا گرفته و دیدن اطراف را بسیار سخت می کند.
جیمز:بچه ها زمین رو ببینید...یه رد پای عجیب روی زمینه...شبیه رده پای گرگه ولی خیلی بزرگتره.
الا:وای این دیگه چیه؟؟؟؟
نیک:احتمالا همون موجودیه که به آوریل و مایک حمله کرده.
باربارا:بچه میترسونی؟؟؟مسخره بازی درنیار.
الا:بچه خودتی
باربارا:یادته پارسال تو اردوگاه داشتی از سایه ات فرار میکردی؟؟؟؟
الا:اون اشتباهی بود.
باربارا:اره تو گفتی و من باور کردم.
جیمز:بس کنید دیگه بهتره این رده پا رو دنبال کنیم...به احتمال زیاد به آوریل و مایک میرسیم.
الا و نیک و باربارا با سر حرف جیمز را تایید می کنند و به راه ادامه میدهند.
نیک و الا و باربارا و جیمز رده پا را مدتی ادامه میدهند...آن ها به یک دو راهی میرسند.
جیمز:چه جالب...رد پا تو هر دو راه ادامه داره...نیک و الا بچه ها شما از راه سمت چپ برید و من و باربارا از راه سمت راست میریم
نیک:باشه...ایده ی خوبیه.
آن ها به راه ادامه می دهند.
باربارا:ای بابا...چقدر اینجا جو سنگینه...بهتره یه آهنگی چیزی بزارم.
جیمز:ایده ی بدی نیست.
باربارا گوشی خود را روشن می کند و آهنگ را پخش می کند.
جیمز:آهنگ جالبیه.
باربارا:هی...جیمز یه چیزی تو علف ها در حال تکون خوردنه...اون چیه؟؟؟
جیمز:باشه...من میرم ببینم چیه.
جیمز علف ها و برگ درختان را کنار می زند و به آن جا می رود.
جیمز:اینجا چیزی نیست... یه ذره اونور تر هم یه دره هست.
باربارا:خب خیالم راحت شد.
جیمز:ببین اینجا من یه چیز سیاه میبینم...صبر کن برم نزدیک ببنم چیه
بعد دقایقی
جیمز فریاد بلندی می کشد و از دره توسط کسی به پایین پرتاب می شود.
باربارا نیز جیغی می کشد و به سمت جیمز می رود.
جیمز قبل از پایین افتادن از دره یک چوب نازک را گرفته و به پایین پرتاب نشده.
باربارا:جیمز صبر کن دستم رو دراز می کنم و می کشمت بالا.
جیمز:باربارا بالاسرت یه موجود سیاهه...فرار کن.
.
.
.
نیک:هی الا...اونجا یه تونله.
الا:اره میبینمش...به نظر خیلی داخلش ترسناک و تاریکه.
نیک:پ ن پ میخوای برات چراغونی کرده باشن؟؟؟
الا:اره...فکر بدی نیست
نیک:ول کن بیا بریم.
نیک و الا وارد تونل تاریک می شوند.
غار تاریکی مطلق است و به سختی می شود اطراف خود را دید.
نیک:شانس اوردم یه چراغ قوه اوردم مگرنه تو کل راه به در و دیوار میخوردیم.
نیک چراغ قوه را از کیفش در میاورد و آن را روشن می کند.
الا:چقدر اینجا وسایل کثیف زیاده.
نیک:معذرت میخوام پرنسس من...دفعه بعد یه کارگر استخدام می کنم بیاد اینجارو تمیز کنه تا شما نهایت لذت رو ببرید.
الا:باشه پس یادت نره.
نیک:باشه یادم بنداز.
آن ها سرگرم صحبت کردن می شوند که
نیک می ایستد و به جلو خیره می شود.
الا: هی مایک...داری چیکار میکنی؟؟؟
نیک:فقط جلو رو نگاه کن
الا جلو رو نگاه می کند.
موجودی سیاه با هیکل بزرگ و گرگ مانند در حال حرکت کردن بر روی دیوار است.
الا:هی مایک بیا فرار کنیم.
نیک:run...run
نیک و الا شروع به فرار کردن می کنند.
موجود از روی دیوار تونل بر روی زمین می پرد و بر روی پاهایش می ایستد و به سمت آن ها می دود.
نیک:الا سریع بدو...این لعنتی خیلی سریع میاد و چیزی نمونده بهمون نزدیک بشه.
الا پایش به یک ریشه ی درخت می خورد و بر روی زمین می افتد.
.
.
.
مایک:اه لعنتی این در چرا باز نمیشه؟؟؟الا حالت خوبه؟؟؟؟؟؟
آوریل بلند داد میزند:مایک خواهش می کنم نجاتم بده...یه موجود وحشتناک داره بهم حمله می کنه.
مایک عقب می رود و سپس به سمت در می دود...در می شکند.
یک گرگ بسیار بزرگ در حال نزدیک شدن به آوریل هست.
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112