امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کابوس یک گیمر | قسمت آخر
#1
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سخن نویسنده
خب بعد از نوشتن چندین قسمت از "کابوس یک گیمر" تصمیم گرفتم تمامش کنم و سراغ داستان بهتر و با کیفیت تری برم.
این داستان تجربه ی اول داستان نویسیم بود و شاید از کیفیت خیلی بالایی بهره مند نبود.
اگر راضی نبودین ازتون معذرت خواهی می کنم.
امیدوارم از داستان بعدیم که فردا شب  قسمت اولش منتشر میشه نهایت لذت رو ببرید.
تصمیم گرفتم خیلی رو دیالوگ ها کار کنم و افراد داستان رو مانند یک گیمر واقعی نشون بدم.
داستان بعدیم هم سبکش ترسناکه.
شروع داستان(آزادی)
سرباز لحظه به لحظه به احسان نزدیک می شود و عرق از صورت احسان بر روی زمین چکه می کند.

دست احسان را باز می کند و روی تخته ای چوبی و خونین قرار میدهد.
سرباز چاقویی خونین را بلند می کند و بر روی انگشت کوچک احسان قرار میدهد.
احسان فریاد می کشد و سعی می کند خود را آزاد کند.
سرباز انگشت کوچک او را قطع می کند.
احسان فریاد بلندی می مشد و با صدای بلند می گوید: لعنتی قسم میخورم همتونو بکشم.
تنه ای به سرباز می زند و چاقو را از دست سرباز میگیرد و در چشم سرباز فرو می کند.
سرباز های دیگر آماده ی تیر زدن میشوند.
احسان جسد سرباز را مقابل گلوله ها قرار می دهد تا به خودش صدمه ای نرسد.
اسلحه را بر میدارد و در پشت سنگی کاور میگیرد.
به چند سرباز تیر اندازی می کند و موفق به کشتن آن ها می شود.
تیر او تمام می شود و به سمت یکی از سرباز ها حمله می کند.
در میانه ی راه سرباز چند تیر به دست او میزند و او زخمی می شود.
احسان گردن سرباز را میگیرد و در یک تیزی فرو می کند.
سپس کسری را در حال فرار میبیند.
احسان:حیوون لعنتی ... الان کارتو تموم می کنم.
 دنبال او میدود.
در میان ی راه کسری گوشت حیوانات را جلوی پای اون می اندازد و احسان با پریدن از روی آن ها..مسیر خود را آسان می کند.
سپس او کسری را میگیرد و آن ها در حوضچه خونی می افتند.
ابتدا کسری بلند می شود و گردن احسان را میگیرد و قصد خفه کردن او را دارد.
احسان تقلا میکند که خود را نجات دهد ولی در این کار موفق نیست.
ناگهان در بغل خود چاقویی میبیند و دستان خود را دراز میکند تا آن را بر دارد.
احسان آن را میگیرد و در گردن کسری فرو میکند...سپس  بلند می شود و در حین اشک ریختن چندین بار چاقو را در صورت او فرو میکند.
احسان : لعنتی من به خاطر تو همه چیم رو از دست دادم...پس بهتره بمیری.
سپس بلند می شود و دنبال راه خروجی از قصابی میگردد.
قطره های خون از دست و لباس او بر روی زمین چکه میکنند و آرام آرام به جلو پیش میرود.
او راه خروج را پیدا می کند و با خوشحالی به دنبال او میدود.
در را باز میکند...باران بر بدن او میریزد و مقداری از خون های موجود بر صورتش را پاک میکند.
در دور دست جاده ای را میبیند و به سمت آن حرکت میکند.
در میانه ی راه چندین بار بر روی زمین می افتد و به سختی خود را بلند میکند.
از شدت خون ریزی بر روی زمین می افتد و چراغ ماشینی را میبیند که به او نزدیک می شود.
 سپس به هوش می رود.
در بیمارستان به هوش میاید و دکتر ها را میبند که در حال پانسمان کردن دست های او هستند.
با خیال راحت چشمان خود را میبندد ودر خواب عمیقی فرو میرود.
سال ها بعد به دلیل چیز هایی که دیده دیوانه می شود و در سن پنجاه سالگی در تیمارستان میمیرد.
پایان
آنچه در آینده خواهید خواند: شش دوست تصمیم میگیرند  برای ماجراجویی به مکانی متروکه بروند.
در میانه ی راه هشدار هایی را می شنوند که شب نباید در آن جا ماند.
شب ماشین آن ها خراب می شود و به خانه ای متروکه برای استراحت میروند.
شب یکی از آن ها ناپدید می شود و ....
اتفاق های ترسناکی انتظار آن هارا میکشد.
منتظر ما در "وحشت چند گیمر " باشید
[تصویر:  VabQe.jpg]
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112
پاسخ
#2
عالی ولی خیلی خیلی کوتاه و سر سری تموم کردی


پاسخ
#3
این قسمت قشنگ نبود اخ بود
NvB4Ever
پاسخ
#4
(09-07-2015, 06:31 PM)mahan-shadow نوشته است: عالی ولی خیلی خیلی کوتاه و سر سری تموم کردی

میدونم
بیشتر ذوق و شوق داستان بعدیم رو داشتم و به خاطر همین یه ذره این قسمتش کوتاه بود
[تصویر:  VabQe.jpg]
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112
پاسخ
#5
چه قشنگه تموم شد  ;)
ممنون منتظر بعدی هستیم
[تصویر:  qfal6dw58t6yf733ll8a.jpg]
پاسخ
#6
اندازه ی یه صفحه برگه هم نبود داستانت  S0 (43)
پاسخ
#7
عالی بود امیرمحمد لذت بردم شدید


 [تصویر:  Screen_Shot_2016-06-12_at_5.02.41_PM.0.png]
پاسخ
#8
(09-07-2015, 06:34 PM)isapor123 نوشته است: اندازه ی یه صفحه برگه هم نبود داستانت  S0 (43)

تو word  که دو صفحه بود
قسمت آخر بود دیگه
ببخشید اگر کم بود
[تصویر:  VabQe.jpg]
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112
پاسخ
#9
(09-07-2015, 06:34 PM)Amir Hiden نوشته است: چه قشنگه تموم شد  ;)
ممنون منتظر بعدی هستیم

رفت تیمارستان این کجاش قشنگ بود؟
NvB4Ever
پاسخ
#10
تو ورد ننویس

تو همین بخش گیمفا بنویسش، الان همه جمله ها و پاراگرافا بهم ریخته و کج و کولست

خوب بود
پاسخ


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  من هنوز زنده ام (قسمت سوم) alone gamer2 2 1,925 09-05-2016, 09:48 PM
آخرین ارسال: alone gamer2
  من هنوز زنده ام (قسمت دوم) alone gamer2 2 2,211 08-27-2016, 01:37 AM
آخرین ارسال: Maziyar Hemmati
  من هنوز زنده ام (قسمت اول) alone gamer2 8 3,133 08-23-2016, 05:29 PM
آخرین ارسال: centurion
  شیطان باز می گردد | قسمت دوم Geralt-Of-Rivia 7 2,902 04-14-2016, 11:51 PM
آخرین ارسال: Geralt-Of-Rivia
  شیطان باز می گردد | قسمت اول Geralt-Of-Rivia 11 3,925 04-08-2016, 02:52 PM
آخرین ارسال: Be the story

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان