ارسالها: 179
موضوعها: 99
تاریخ عضویت: Jun 2015
11-07-2015, 07:09 PM
(آخرین ویرایش: 11-07-2015, 07:10 PM، توسط WasteLand.)
آقای رمضانی؟ آقای رمضانی!!!!!!!!!!!!! (معلم ریاضی)
آقای رمضانی (معلم) درحالی که از ترس ماشینشو وسط خیابون ول کرده، دوان دوان به سمت امیر میدوه:
امییییر چی شده؟
آقا کامران. کامران
کامران چی؟ کامران کیه؟
مگه چند تا کامران تو کلاس ما هستن؟
وای خدای من! کامران چی شده؟ این بچه بازیا چیه امیر؟
آقا دارن کامران رو میزنن..
کی کامران رو میزنه؟
با هم دیگه به سمت دری که مشرف به یک حیاط کوچکه، فدم برمیدارن...
کامران با گریه: نزن، نزن دیگه، همش امیر بود، این پیشنهاد امیر بود که بزنیم تو کار فروش بازی ها!!
آقای رمضانی دست پاچه از تمام ماجرا وارد میشه و رو به مرد ناشناس میکنه...آقا:
ارسالها: 1,103
موضوعها: 36
تاریخ عضویت: Jan 2015
پلتفرم های شما:
میگه آقا : اینا همش ایده من بود، من دلال اصلی هستم دست از سر اون بچه وردار.
مرد در حالی که بسیار خشمگینه جلو میره و به سمت معلم یورش میبره و...
ارسالها: 279
موضوعها: 64
تاریخ عضویت: Jul 2015
پلتفرم های شما:
مرد ناشناس درحالیکه داد میزند میگوید: ای عوضی!!!پس همه اینا کار توئه!
آقای رمضانی دست از پا نمیشناسه و مرد هم به سرعت داره میاد طرفش. در این لحظه اولین چیزی که به فکرش میرسه اینه که سریعا در رو ببنده.
آقای رمضانی: امیر زود باش بیا بریم سمت ماشین.بیااااااا
امیر در حالی که به دنبال آقای رمضانی میدود: ولی آقا پس کامران چی؟
در باز میشود و مر ناشناس همچنان به دنبال آنهاست: آهای عوضی وایسا ببینم
رمضانی: حرف نزن امیر فقط بیا سمت ماشین!!
بعد از اینکه هردو سراسیمه سوار ماشین میشوند...
ارسالها: 1,165
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Mar 2014
پلتفرم های شما:
سویچ را روی ماشین پیدا نمی کنند هرچه آقای رمضانی می گردد در جیبش هم چیزی پیدا نمی کند!
مرد ناشناس هم داد زنان و ناسزا گویان در حال نزدیک شدن است!
امیر ترس برش می دارد و می خواهد فرار کند ...
ارسالها: 63
موضوعها: 10
تاریخ عضویت: Nov 2015
11-07-2015, 07:52 PM
(آخرین ویرایش: 11-07-2015, 08:10 PM، توسط DFSHINNOK7.)
آقای رمضانی به امیر میگه نه صبر کن، جایی نرو..
هر دو توی ماشین با ترس نشستن و مرد داشت کم کم نزدیک میشد که در بین راه مرد با تعجب می ایسته و چند لحظه بعد میفته روی زمین...
امیر: کامران چیکار کردی؟
ارسالها: 179
موضوعها: 99
تاریخ عضویت: Jun 2015
11-07-2015, 07:59 PM
(آخرین ویرایش: 11-07-2015, 08:01 PM، توسط WasteLand.)
کامران با یک میله آهنی سنگین از پشت به آن مرد ناشناس حمله کرده...امیر دست پاچه از همه ماجرا، داد میزنی کامرااااااااااااااااان چیکار کردی؟ کامران با دیدن خونی که از زیر سر آن مرد شروع به جاری شدن میکند، خشک میشود و میله از دستش می افتد. ساعت در حال نزدیک شده به 9:30 صبح و شلوغ شدن رفت و آمد روزانه است.
معلم که بهت زده خود را در اعماق ماجرایی که حتی نمیداند آغازش چه بوده است،میبیند، بیحرکت خیره مانده است.
کامراااااااااااااااااااااااااان لعنتی. چیکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این دروغا چی بود؟ کدوووووووووم پیشنهاد فروش بازی های غیرمجاز؟ کامراااااااااااااااااااان!
کامران که همپنان بهت زده است، رو به امیر میکند و میگوید:
ارسالها: 875
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Sep 2013
پلتفرم های شما:
من یه دوست اینترنتی دارم که برام بازی می فرسته و ازم می خواد تا بفروشمشون و قسمتی از پول فروش بازیا به من می رسه امیر:اون مرد کی بود؟ یکی از آشنا هامون که اینجا بازی فروشی داشت ولی از وقتی من بازی می فروشم اون کارش کساد شده
ارسالها: 66
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Sep 2015
پلتفرم های شما:
11-07-2015, 08:30 PM
(آخرین ویرایش: 11-07-2015, 08:38 PM، توسط MATIN.RH.)
آقای رمضانی:کامراااااااااااااااااااااااان تو چیکار کردی؟ای دادو بیداد...
امیر:زود باشید بندازینش تو ماشین تا ببریمش بیمارستان...
کامران:واااااااای اگه بمیره بدبخت میشم(با صدای گریهگریه)
ارسالها: 63
موضوعها: 10
تاریخ عضویت: Nov 2015
11-07-2015, 08:41 PM
(آخرین ویرایش: 11-07-2015, 08:43 PM، توسط DFSHINNOK7.)
صدای زنگ مدرسه به گوش میرسه...
امیر: امروزمونم که خراب کردی آقا کامران!
رمضانی و امیر و کامران به کمک هم مرد رو میذارن توی ماشین و سوار ماشین میشن.
آقای رمضانی:سویچ ماشین نیست، امیر برو توی اون خونه ببین سویچ اونجا نیست!
در حالی که باد شدیدی هم میوزید، امیر میره توی خونه و شروع میکنه به گشتن دنبال سویچ.
صدای باز شدن در میاد، یکی از اتاقهای خونه باز میشه، امیر سریع به دنبال جایی میگرده که پنهان بشه، میره پشت یک دیوار و قایم میشه، همون لحظه میبینه سویچ 5-6 متر جلوتر افتاده روی زمین....
ارسالها: 279
موضوعها: 64
تاریخ عضویت: Jul 2015
پلتفرم های شما:
یه زن میانسال میاد بیرون: قاسم!! آقا قاسم کجایی؟؟ قاااسم!!!!
زن که میخواست بره به سمت حیاط میبینه که یه سوییچ افتاده روی زمین.
خم میشه و سوییچ رو برمیداره و باخودش میگه: این دیگه چیه. ما که ماشین نداریم. در حالی که عرق سردی روی پیشونی امیر نشسته از کنار امیر رد میشه و اونو نمیبینه و وارد حیاط میشه و ...