داستان بازی مکس پین 2
"گذشته سوراخی ایجاد می کند و تو سعی می کنی از آن فرار کنی، ولی هرچه بیشتر فرار می کنی او بزرگتر و وحشتناک تر از قبل، پشت سرت رشد می کند. تنها راه، بازگشت و رو به رو شدن با آن است. هیچ گاه نمی توانی از گذشته ات فرار کنی. تو در یک دایره، در حال حرکت به دور خودت هستی که ناگهان به نقطه شروع، به جایی که از آن فرار می کردی باز می گردی و سوراخ بزرگتر از قبل می شود."
پس از موفقيت نسخه اول بازي همه چيز براي يك دنباله جدید محيا بود.
در نسخه دوم که سقوط مکس نام گرفت، مكس همچنان به دنبال يك زندگي بي كابوس و شروعي دوباره مي گردد. به همین دلیل از دايره مواد مخدر استعفا داده و به ان وای پی دی پيوسته است.
پس از يك روز سخت كاري، در راه بازگشت به خانه، مكس از بيسيم ماشين خود خبر عجیبی را می شنود.
طبق این خبر، در یکی از انبارهای موجود در منطقه گشتی او صدای تیراندازی شنیده شده بود.
مكس به خاطر مي آورد که اين انبار به يكي از افرادی كه در ماجرای قتل خانواده اش دست داشته طعلق دارد. او بلافاصله از طريق بيسيم به واحد پليس اعلام مي كند كه شخصا پیگیر این موضوع می شود.
پس از ورود به انبار، مكس با عده ای از خلافکارها درگیر می شود، اما خیلی زود متوجه موضوع عجیبی می شود. تعدادی از مهاجمان قبلا کشته شده اند و این موضوع به این معنی است که پاي نفر سومي هم در ميان است. اما چه كسي آن ها را از پای در آورده بود؟
مكس درون انبار با فردی رو به رو مي شود كه تا قبل از اين دیدار فكر مي كرده كه مرده است. مونا ساكس زنی كه در نسخه اول بازی شاهد مرگش بودیم، حالا درون انبار زنده و سرحال دیده می شود. اما مونا قبل از هرگونه اقدام مکس دوباره همانند يك روح دوباره پشت درب هاي آسانسور غيب مي شود.
مكس كه حالا پس از گذشت دو سال از وقايع نسخه اول قصد دارد گذشته خود را فراموش كند، دوباره با نشانه ای از زندگي قبلي خود رو به رو مي شود و بازگشتی به گذشته می کند.
او مي گويد:
"گذشته همیشه بالای سرت است. صدای طنین شکسته شدن آن را همه جا می شنوی، مثل یک تکرار بد. از دست هر کسی که آن را به یادت بیاورد عصبانی می شوی، حتی اگر تمام اینها فقط در سرت باشد".
پس از اين جريان مكس از طریق رئیسش، الفرد وودن متوجه می شود كه در حقيقت مونا ساكس آدمكشی حرفه ای است كه از طرف پلیس تحت تعقيب است.
حال مكس بايد هم دنبال حل پرونده باند خلافکارها باشد و هم با آتش درون خود مبارزه کند. مكس عاشق مونا مي شود، ولي او قاتلی است که پليس قصد دست گيري او را دارد. ما در ادامه مي بينيم كه سم ليك اين عشق و خواسته مكس را همانند خواسته و هوس حوا به سيب ممنوعه تشبيه می کند. مكس مي داند كه ارتباط با مونا از طرف پليس (كه درواقع خودش هم به آن خدمت مي كند) ممنوع اعلام شده ولي عشق او اين موضوع را قبول نمي كند. حتي در صحنه اي مونا وارد آپارتمان مكس مي شود و به صورت كاملا نمادين سيب قرمزي را گاز مي زند و در همين لحظه تك تيراندازی به سمت مكس شليك كرده و سيب از دست مونا مي افتد.
موضوع این عشق كم كم به دغدغه ذهني بزرگی براي مكس تبديل مي شود. خود او در این مورد اینطور می گوید:
"مشكلي كه در خواستن چيزي وجود دارد اين است كه مي ترسيد آن را از دست بدهيد و يا اصلا به آن نرسيد. اين افكار شما را ضعيف مي كند."
عشقي كه سم ليك در اين بازي به تصوير مي كشد، نمونه اي از عشق هاي فانتزي و مسخره هاليوودي نيست، عشقي كه او به تصوير مي شكد منحصر به كلام هاي عاشقانه و يا صحنه هاي زننده نيست. در حقيقت عشقي كه ما بين مكس و مونا مشاهده مي كنيم حاصل روابط و نوع تعامل آن ها با یکدیگر در موقعيت هاي مختلف است كه در حقيقت نمونه عشق واقعي است نه تظاهر .
آن ها براي یکدیگر اهميت قائل هستند، حتي بدون اين كه متوجه شوند خود را سپري براي ديگري مي كنند. درواقع همانطور كه از تگلاین اين بازي مشخص است ما با يك سناریوی لاو استوری رو به رو هستيم. با كمي دقت متوجه مي شويد داستان اصلي سقوط مکس پین همين رابطه ممنوعه او با مونا است، رابطه بين يك پليس نيويوركي با يك آدم كش از همين شهر. داستان جنايي باند نظافتچي ها در حقيقت حاشيه و بهانه ای براي بخش قسمت اكشن بازي است كه سم ليك به خوبي از پس اين موضوع بر آمده و تعادل درستي بين اين دو داستان ايجاد كرده و در نهايت سرنوشت آن ها را به هم گره زده است.
در ابتداي بازی مکس پین همسر او كشته مي شود، در ادامه خواهر دوقلوي مونا و در پايان نسخه اول خود مونا (در حقيقت مكس پس از اثابت گلوله، ديگر مونا را از شماره اول نديده بود و فكر مي كرده كه او مرده است).
درواقع مكس هر كه را كه دوست داشته از دسته داده و اين حس گناه كه او باعث مرگ دوستان و زن هاي سناريوی زندگيش است وي را از درون نابود می کند. زمانی که مكس در حال فرار از گذشته خود است باز هم داستان نسخه دوم با مرگ زنی بيگناه شروع مي شود.
مكس مي گويد:
" همانند هميشه، داستان من با مرگ يك زن بيگناه شروع شد"
در ادامه وقتي مكس مونا را مي بيند كه جان سالم به در برده پيش خودش فكر مي كند كه شايد دليل مرگ اطرافيانش او نيست، چون مونا هنوز زنده است. درحقيقت مونا پيش از اين كه عشق مكس باشد اوج رستگاري او است، اگر مونا بميرد مكس با اين موضوع رو به رو مي شود كه گناه كار است و قاتل تمام عشق هايش است، اما مكس تصميم مي گيرد به رستگاري برسد، او عاشق اين رستگاري است تا دوباره شبي بدون كابوس بخوابد، تا دوباره حس مفيد بودن كند.
اين عذاب وجدان همانند نسخه قبل همواره مكس را تعقيب مي كند، او بازهم در كابوس هايش می بیند كه دوستانش را مي كشد و خودش بوده كه ميشل همسرش را كشته است. مكس در ادامه متوجه مي شود هرچقدر كه از گذشته خود فرار كند بيشتر با آن رو به رو مي شود، به همين دليل است که مي گويد:
"گذشته سوراخی ایجاد می کند و تو سعی می کنی از آن فرار کنی، ولی هرچه بیشتر فرار می کنی او بزرگتر و وحشتناک تر از قبل، پشت سرت رشد می کند. تنها راه، بازگشت و رو به رو شدن با آن است. هیچ گاه نمی توانی از گذشته ات فرار کنی. تو در یک دایره، در حال حرکت به دور خودت هستی که ناگهان به نقطه شروع، به جایی که از آن فرار می کردی باز می گردی و سوراخ بزرگتر از قبل می شود."
او پي مي برد كه رو به رو شدن با گذشته تنها راه شكست آن است. مکس یکبارديگر در موقعيتي شبيه به گذشته قرار مي گيرد، از طرفي بايد به وظيفه خود به عنوان يك پليس عمل كند و از طرف ديگر نگذارد كه عشق و زندگي خصوصيش از بين برود. در ابتداي نسخه دوم او با پشيماني از مداخله زندگي كاريش با زندگي شخصيمي گويد:
" اين موضوع خيلي دردآور است كه يك پليس در اداره خود چند دقيقه بيشتر با دوستان خود گپ بزند، در حالي كه در خانه اش خانواده اش در حال مردن هستند"
مكس اين بار از گذشته درس مي گيرد و مي گويد:
"لحظات، چیزهایی هستند که وقتی به گذشته نگاه می کنم وجود دارند. آن ها تو را می کشند، زنده ات می کنند، تغییرت می دهند و دوباره سازیت می کنند."
در حقيقت مونا به عنوان فردي از زندگي گذشته مكس همانند فرشته ای آمده است تا شانسي دوباره به مكس بدهد و اين شانس همان عشق است كه مكس در وصف آن مي گويد:
" این عشق است. وقتی کسی، مهم نیست به چه بهایی به تو می گوید هنوز امیدی وجود دارد و هنوز حق انتخاب داری که اسلحه ات را به زمین بگذاری"
مونا با اين كه عاشق مكس است، اسلحه اش را به سمت مکس می گیرد و مي گويد:
" نمی توانم این کار را بکنم..."
او اسلحه اش را می اندازد ومکس می گوید:
" این عشق است... عشق آسیب می رساند".
در حقيقت در اين صحنه مونا سعي مي كند با تهديد مكس او را با خطر رو به رو دور كند، عشقي كه براي نجات معشوق حتي حاضر است او را تهديد كند.
در ادامه صحنه اي وجود دارد كه كاراگاه وينترسون (همكار مكس) اسلحه اش را رو به مونا گرفته تا او را بكشد، مكس خود را ميان وينترسون و مونا قرار مي دهد تا خود را سپر كند، اين اولين باري است كه مكس حاضر است خود را قرباني عشق خود (رستگاري) كند و نتيجه این عمل برخورد گلوله وينترسون به سرش است. ما مكس را می بینیم كه همانند آليس سقوط كرده و به دنيايي ديگر مي رود. دنيايي كه اين شانس را به او مي دهد تا تولدي ديگر داشته باشد.
درحالي كه برخورد گلوله به سر مكس هيچ شكي بر مردن او باقي نمي گذارد و ما حتي يك بار مكس را در بيمارستان از دست مي دهيم، در كمال تعجب او زنده مي ماند. اين صحنه دو مفهوم دارد، اول اين كه دليل زنده ماندن مونا را از نسخه اول شرح مي دهد و ديگر اين كه بيانگر تولدي ديگر براي مكس است. او سرانجام خود را قرباني مونا كرده است و حال به نظر مي رسد با زندگي جديد خود بيشتر به رستگاري نزديك شده است.
بازي دو پايان دارد، اگر آن را روي درجه سختي آسان تمام کنید مونا مي ميرد و اگر روي درجه سختي دشوار تمام کنید او زنده مي ماند. در هر دو صحنه ما مي بينيم كه براي اولين بار نورخورشيد به صورت مكس مي خورد و چهره او خوشحال است، لبخندي كه نشان از پيروزي است.
او مي گويد:
"مثل تمام عشق های دیگر زندگیم او تا همیشه برای من است. او مرا به اینجا آورد، جایی که زمان آهسته است و من نگاه به گذشته را انتخاب می کنم تا خودم را ببینم، تا ببینم چطور دوباره متولد می شوم"
آخرين صحنه بازي تصويري از صورت ميشل، همسر مكس است كه با نوري روحاني و نمادي از بهشت نشان داده مي شود و مكس مي گويد:
" من خوابي در مورد همسرم ديدم، او مرده بود ولي همه چيز رو به راه بود"
اين جمله در حقيقت بيانگر دو موضوع است، اول اين كه اگر مونا زنده بماند (روي درجه سختي بالا) اين ديگر يك عشق ممنوعه نيست و حتي ميشل همسر او در آن دنيا هم راضي است كه مكس پس از اين همه درد و رنج، شروعي دوباره داشته باشد. از طرف ديگر اين صحنه بيانگر آزادي مكس از دست كابوس هايش است. او در كابوس هاي خود هميشه همسرش را ميكشت و هميشه ميشل را در حال شيون و زاري مي ديد، اين بار او لبخند مي زد، لبخندي در روياي مكس كه نشان مي دهد تمام كابوس ها و عذاب وجدان هاي او از بين رفته است. ظاهرا مکس اینبار واقعا به رستگاری رسیده است.
داستان بازی مکس پین 3
چند سال پس حوادث قسمت دوم , مکس خود را از اداره پلیس نیویورک بازنشست کرد و به هوبوکن نیوجرسی مهاجرت کرد و در این مدت میزان مصرف الکل و مواد مخدرش را هم افزایش داد. همه چیز از جایی شروع شد که مکس در یک کافه تریا در یک درگیری با پسر آنتونی دی مارکو رئیس یک گروه مافیایی محلی با رائول پاسوس برزیلی آشنا شد. رائول از مکس درخواست کرد تا برای انجام یک ماموریت شخصی و حفاظتی با او به آمریکای جنوبی سفر کند چون با شرایط ایجاد شده ماندن در نیوجرسی برای هر دوی آنها نا امن است. ولی مکس از این درخواست سرباز می زد ولی کشته شدن فرزند دی مارکو توسط مکس تنها چیزی بود که باعث شد مکس همراه با پاسوس به برزیل برود.
پس از مهاجرت به برزیل مکس و پاسوس برای حفاظت از خانواده برانکو که ساکن سائوپائولو بودند در قالب محافظ برای این خانواده مافیایی انجام ماموریت می کنند. سه برادری که متشکل از رودریگو و ویکتور و مارسلو (عیاش و برگزار کننده پارتی) در یکی از پارتی ها که در پنت هاوس رودریگو جریان داشت رودریگو و همسرش فابیانا توسط یک گروه گنگستر که معروف به کوماندو سومبرا هستند ربوده می شوند. اما مکس هر دوی آنها را نجات می دهد. یک بار دیگر فابینا و خواهرش جیوانا که عاشق رائول پاسوس است همراه با مارسلو در یک نایت کلاب توسط همان گروه گنگستری مورد هدف قرار می گیرند و این عملیات آدم ربایی با به دام افتادن فابیانا همراه می شود. بنابراین چاره ای جز پرداخت غنیمت برای آزاد سازی آنان برای خانواده رودریگو باقی نمی ماند از طرفی جیوانا و رائول عاشق هم بودند و جیوانا از پاسوس انتظار داشت تا خواهرش را آزاد کند بنابراین مکس و پاسوس همراه با پول به قرارگاه که یک استادیوم فوتبال می باشد می روند. ولی این معامله توسط گروه یاغی شبه نظامی جناح راستی مشهور به کراچا پره تو مورد کمین قرار می گیرد و در لحظه تحویل دادن پول توسط آنان دزده می شوند. ماکس و پاسوس تصمیم می گیرند به پایگاه کوماندو سومبرا حمله و گروگانها رو نجات داده و فرار کنند. اما در نهایت بااینکه مکس جیوانا و مارسلو را نجات میدهد ولی گنگسترها همراه با فابینا فرار می کنند.
جلسه ویژه ای با حضور مکس پین٫ رائول پاسوس٫ رودیرگو و ویکتور برانکو و آرماندو بیکر که فرمانده واحد پلیس ویژه برزیل است برگزار می شود .شبه نظامیان کراچا پره تو از دیوار امنیتی شرکت رودریگو عبور کرده و موفق به دخول می شوند و رودریگو را به قتل می رسانند. در بین درگیری شرکت به آتش کشیده می شود ولی مکس موفق به فرار از مهلکه می شود. مکس متوجه می شود که فابیانا در محله فاوه لا سائوپائولو نگهداری می شود و هدف اصلی گروه خود مکس پین است. و دلیل اصلی تمام حمله ها به خانواده برانکو اوست. بار دیگر ناراحتی و غم تمام وجود مکس را فرا می گیرد و خود را به خاطر تمام مشکلاتی که برای خانواده برانکو ایجاد شده سرزنش می کند. او بانی تمام مشکلات ایجاد شده است. بار دیگر مصرف زیاد الکل و داروهای مسکن ضد درد ذهن و بینایی او را تحت تاثیر قرار می دهد. مکس پین تنها کاری که باید انجام می داد جبران مشکلاتی بود که باعث آنها شده بود. مکس موهایش را کامل می تراشد و از خوردن زیاد مشروبات الکلی خودداری می کند و خود را برای یک تلاش دیگر برای نجات فابیانا آماده می کند.
ویلسون داسیلوا که یک مامور کمیسر محلی است و به عنوان کارآگاه فعالیت می کند اسراری را برای مکس در مورد رودریگو برانکو فاش می کند. اسراری که حاکی از ارتباط مخفیانه رودریگو با شبه نظامیان یاغی کراچا پره تو است. طبق مدارک رودریگو آنان را اجیر کرده تا روستاهای زمین ها اطراف سائوپائولو را پاک سازی کنند. تا به شکل زمین هایی در بیایند که رودریگو بتواند برای ساخت و ساز در آنها اقدام به کسب مجوز کند. داسیلوا به مکس توضیح می دهد که معتقد است ویکتور برانکو کاملا با مخمصه ای که مکس در آن افتاده در ارتباط هستند. مکس در منطقه فاولای سائوپائولو به جستجوی مارسلو و فابینا و جیوانا می پردازد و موفق به یافتن آنها می شود ولی با صحنه دلخراش کشته شدن فابینا توسط سرانو سردسته گروه کوماندو سومبرا مواجه می شود قبل از اینکه مکس بتواند کاری را صورت دهد سرانو پس از تمام کردن کار فابیانا، مارسلو و جیوانا را برداشته و پا به فرار می گذارد. در این بین مکس متوجه می شود که مبلغ غنیمتی که برای آزاد سازی گروگانها که در استادیوم فوتبال توسط شبه نظامیان کراچا از گروه سومبرا دزدیده شده بود طی یک معامله بین گنگستر های کوماندو سومبرا و شبه نظامیان در ازای تحویل گروگانها به شبه نظامیان مبادله شد. حالا مکس می داند که جیوانا و مارسلو در دست شبه نظامیان کراچا پره تو است و ماموریت نگهداری آنها به شخصی به نام میلو رگو سپرده شده که با قصاوت تمام مارسلو را در آتش می سوزاند و به صورت فجیعی به قتل می رساند تا یک سناریو فرمالیتو برای توجیه حمله کراچا باشد چراکه مارسلو برادر کوچک ویکتور است که جزو سران شبه نظامیان است و با بیکر هم دست است.
مکس میلو رگو را پیدا می کند و او را از بین می برد و جیوانا را نجات می دهد رائول پاسوس به موقع با هلیکوپتر سر می رسد ولی همراه با جیوانا پرواز می کند و مکس از همراهی با آنان باز می ماند که البته توسط داسیلوا نجات داده می شود. فلش بک به گذشته : مکس و پاسوس در پاناما کانال در یک پارتی که در کرجی تفرجی برگزار می شود در حال محافظت از مارسلو هستند که توسط دزدان دریایی موسوم به پارتیزان مورد حمله قرار گرفته است. و در واقع هدف آنان دسترسی به محتویات جعبه ای است که احتمالا حاوی محتویات مهمی است که پارتیزان ها برای به دست آوردن آن به کرجی تفریحی مارسلو حمله کرده اند. مکس نمی داند که این جعبه حاوی چه چیز مهمی است اما تنها چیزی که متوجه شد این بود که دیگر جعبه در کرجی نیست. پس از درگیری مکس متوجه می شود پاسوس همراه مارسلو توسط یک قایق همراه با محتویاتی که پارتیزان ها به دنبال آن بودند در حال دور شدن می باشند. در این لحظه مکس متوجه شد که او و رائول پاسوس به عنوان سپر بلای برانکو ها استخدام شدند و در واقع برانکو ها دست در عملیات قاچاقی دارند که به صورت مافیایی مدیریت می شود.
داسیلوا مکس پین را از وجود یک هتل که کراچا پره تو و کوماندو سومبرا در حال ورود به آن رویت شده بودند آگاه کرد. مکس پس از بررسی هتل متوجه شد که در واقع اینجا پایگاه اصلی اعضای مافیای قاچاقچی و افسران فاسد است که با همدستی آنها ترتیب انتقال محموله ها برای سو استفاده قاچاقچیان داده و راه برای آنها هموار می شود. مکس متوجه می شود که سرانو یکی از قربانیان این دسیسه است که فقط جنبه سوپاپ اطمینان برای گروه مافیایی دارد و بزودی هم توسط ارگان خلافکار حذف خواهد گردید. مکس تصمیم می گیرد که ساختمان را منفجر و نابود کند و پاسوس هم قبل از اینکه آلوارو نوس سردسته کراچا پره تو به سمت مکس شلیک کند ترتیب کشتن نوس را بدهد. مکس متوجه محموله موجود در کشتی می شود. همینطور متوجه می شود که پاسوس از نقشه اش بی خبر است. البته مکس پاسوس را به خاطر این مسئله سرزنش نکرد و او را بخشید چرا که پاسوس کسی بود که به کمکش توانست از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بود بگریزد و به برزیل بیاید. داسیلوا با داشتن مدارک کافی به این نتیجه می رسد که پشت همه مسائل بیکر و ویکتور هستند. بنابراین از مکس خواست تا جریان را طوری پیش ببرد که راه را برای به دام انداختنشان به صورت قانونی هموار کند. مکس با با نبرد وارد ساختمان می شود تا از مجرم بودن گروه زیر دست بیکر و مزدور بودنشان برای شرکت رودریگو پرده بردارد… پس از مواجهه با ویکتور او به مکس توضیح می دهد که از برادرش پول بیشتری را برای تحقق مبارزات طلب کرده و همینطور او بود که از کراچا پره تو خواسته بود که در استادیوم کمین کنند تا پول را از چنگ مکس و پاسوس در بیاورند تا به اهدافش که با نیت مبارزه بود برسد. پس از درگیری ویکتور و بیکر پا به فرار می گذارند ولی مکس آنها را تعقیب می کند و در درگیری بیکر به شدت در آتش می سوزد و مرگ تلخی تجربه می کند. در همین حین ویکتور سوار بر هواپیمای جت در حال گریز می باشد که با کمک داسیلوا مکس موفق به متوقف کردنش می شود. داسیلوا در حالیکه افتادن تحقیر آمیز ویکتور را دید مکس را متقاعد می کند که ویکتور می تواند به زندگی فرومایه و پست خود ادامه دهد بنابراین از کشتنش صرف نظر می کنند. یک هفته بعد… مکس در یک ساحل آرام در باهیا در حال تماشای خبر می باشد… طبق اخبار UFE به دلیل دست داشتن در کارهای غیر قانونی و قاچاق و چند جرم دیگر به صورت نامحدود منحل شده و ویکتور در پی این رسوایی ها دست به خود کشی زده… مکس حالا از تعطیلاتی که در باهیای مکزیکو می گذراند لذت می برد و آماده ادامه زندگی آرامی می شود که در پیش رویش است.
ناخدایی خسته در تسخیر طوفانم رفیق
در دل دریا اسیر مکر شیطانم رفیق
صخره ای هستم که سیلی میخورم از دست موج
امپراطوری غم از دست یارانم رفیق
کاش هرگز دل نمی بستم به مرجانهای آب
طعمه ای در کام خشک نارفیقانم رفیق
در دل دریا اسیر مکر شیطانم رفیق
صخره ای هستم که سیلی میخورم از دست موج
امپراطوری غم از دست یارانم رفیق
کاش هرگز دل نمی بستم به مرجانهای آب
طعمه ای در کام خشک نارفیقانم رفیق