03-01-2013, 04:42 PM
بعضی چیزها در زندگی برای ما قابلفهم و درک نیستند اما این بدان معنا نیست که قوانین زندگی بینظم و ترتیب است؛ فقط ما قادر به درک آنها نیستیم! هنگامی که نوزادی با بیماری خاصی بهدنیا میآید؛ مادری جوان در سانحهای جان خود را از دست میدهد؛ سیل، دهکدهای را با خود میبرد و... در برابر اینگونه حوادث ما میمانیم و پرسشهای بیشماری که هیچگاه نمیتوانیم پاسخی برای آنها بیابیم. «چرا؟». اما اگر خوب دقت کنیم شاید بتوانیم به پاسخهایی دست یابیم.
مرد را دردی اگر نباشد ...
مکس از بچگی با درد دست و پنجه گرم کرده بود . پدری الکلی که دائما مادرش را کتک میزد و در اثر همین موضوع مادرش را از دست داد بعد از این ماجرا پدر مکس او را تنها گذاشت و پس از مدتی زندگی را وداع گفت . حالا دیگر مکس تنهای تنها بود . بعد از مدتی مکس کم کم وارد اداره ی پلیس شد و با مردی به نام الکس بالدر اشنا شد که بعد از مدت کمی بهترین دوست او شد . الکس در اداره با زنی به نام michelle اشنا شد که کمی بعد با او ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دختری به نام رز بود . سال 1998 بود که معتادی به ماده ی v وارد خانه ی آنها میشود و همسر و دختر مکس را از پا در می آورد .
مکس که قصد ترک کردن سیگار به دلیل اینکه شاید برای فرزندش مضر باشد را داشت به خانه رفت و همسر و فرزند بیجانش را در خانه دید در آن لحظه بود که اتشی از خشم و نفرت در دل مکس روشن شد و سر انجام این اتش با کشتن نیکول هورن خاموش شد .
عشقی دیگر
مکس چند سال پس از کشته شدن بهترین دوستش بالدر همکرار جدیدی به نام وینترسون پیدا کرده بود . اینبار او به دنبال مردی به نام ولادمیر بود که از قضاء دوست نزدیک مکس بود در این بین مکس با دختری به نام مونا ساکس آشنا شد که این آشنایی باعث روییدن امید و عشق در دل مکس بود . ولی مکس عاشق زنی قاتل و خطرناک شده بود و از بد روزگار همکارش مسئول پرونده ی او بود . حال مکس باید باحس وظیفه و عشق خود کنار بیاید . مکس در پی پیدا کردن ولادمیر متوجه میشود که مونا عاشق وینترسون نیز بوده ! حالا ماجرا پیچیده تر شده بود . مکس باید انتخاب خود را میکرد و پس از مدتی این کار را انجام داد. مکس همسرش و به اش را از دست داده بود و نمیخواست دوباره معشوقه اش را از دست دهد به همین دلیل با شلیک گلوله به وینترسون او را از سر راه مونا برداشت در حالی که وینترسون تنها یک قدم با دستگیری مکس فاصله داشت .
مکس در نهایت ولادمیر را نیز از بین برد و در این او مونا را نیز از دست داد . مونا با گلوله ی ولادمیر قبل از مرگ خودش از بین رفت .
بیوگرافـــــــــــــــی مکس پـــــــــین
مرد را دردی اگر نباشد ...
مکس از بچگی با درد دست و پنجه گرم کرده بود . پدری الکلی که دائما مادرش را کتک میزد و در اثر همین موضوع مادرش را از دست داد بعد از این ماجرا پدر مکس او را تنها گذاشت و پس از مدتی زندگی را وداع گفت . حالا دیگر مکس تنهای تنها بود . بعد از مدتی مکس کم کم وارد اداره ی پلیس شد و با مردی به نام الکس بالدر اشنا شد که بعد از مدت کمی بهترین دوست او شد . الکس در اداره با زنی به نام michelle اشنا شد که کمی بعد با او ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دختری به نام رز بود . سال 1998 بود که معتادی به ماده ی v وارد خانه ی آنها میشود و همسر و دختر مکس را از پا در می آورد .
مکس که قصد ترک کردن سیگار به دلیل اینکه شاید برای فرزندش مضر باشد را داشت به خانه رفت و همسر و فرزند بیجانش را در خانه دید در آن لحظه بود که اتشی از خشم و نفرت در دل مکس روشن شد و سر انجام این اتش با کشتن نیکول هورن خاموش شد .
عشقی دیگر
مکس چند سال پس از کشته شدن بهترین دوستش بالدر همکرار جدیدی به نام وینترسون پیدا کرده بود . اینبار او به دنبال مردی به نام ولادمیر بود که از قضاء دوست نزدیک مکس بود در این بین مکس با دختری به نام مونا ساکس آشنا شد که این آشنایی باعث روییدن امید و عشق در دل مکس بود . ولی مکس عاشق زنی قاتل و خطرناک شده بود و از بد روزگار همکارش مسئول پرونده ی او بود . حال مکس باید باحس وظیفه و عشق خود کنار بیاید . مکس در پی پیدا کردن ولادمیر متوجه میشود که مونا عاشق وینترسون نیز بوده ! حالا ماجرا پیچیده تر شده بود . مکس باید انتخاب خود را میکرد و پس از مدتی این کار را انجام داد. مکس همسرش و به اش را از دست داده بود و نمیخواست دوباره معشوقه اش را از دست دهد به همین دلیل با شلیک گلوله به وینترسون او را از سر راه مونا برداشت در حالی که وینترسون تنها یک قدم با دستگیری مکس فاصله داشت .
مکس در نهایت ولادمیر را نیز از بین برد و در این او مونا را نیز از دست داد . مونا با گلوله ی ولادمیر قبل از مرگ خودش از بین رفت .
کمی گریه بد نیست
مکس 9 سال نوشید و درد ها و غم هایش را با این کار دفن کرد . در این 9 سال مکس نه حس انتقامی در وجودش داشت نه حس وظیفه و نه عشق تنها چیزی که اورا به جلو هدایت میکرد و باعث فرار او از غم و درد بود بطریهای مشروبی بودند که که گاه و بی گاه دستان مکس را نوازش میکردند و در هر بار نوشیدن لب های او را بوسه میزدند .
او گاه و بیگاه به فکر عزیزانی که از دست داده بود می افتاد و با خوردن مشروب ان ها را فراموش میکرد .
[font][font][/font][/font]مکس 9 سال نوشید و درد ها و غم هایش را با این کار دفن کرد . در این 9 سال مکس نه حس انتقامی در وجودش داشت نه حس وظیفه و نه عشق تنها چیزی که اورا به جلو هدایت میکرد و باعث فرار او از غم و درد بود بطریهای مشروبی بودند که که گاه و بی گاه دستان مکس را نوازش میکردند و در هر بار نوشیدن لب های او را بوسه میزدند .
او گاه و بیگاه به فکر عزیزانی که از دست داده بود می افتاد و با خوردن مشروب ان ها را فراموش میکرد .
[font][font][/font][/font]بعد از چندی او درحال نوشیدن بود که دوست قدیمی اش رائول را که در دانشگاه با هم اشنا شده بودند دید . در آن شب رائول و مکس در اثر یک درگیری پسر یکی از مافیا های کله گنده ی شهر را به قتل رساندند . این درگیری آغاز مسیر جدید زندگی پر خطر مکس بود . رائول پیشنهاد بادیگاردی شخصی پولدار را به مکس میدهد و مکس این پیشنهاد را میپذیرد و آن ها راهی شهر سائو پائولوی برزیل میشوند . مکس شغلی را انتخاب کرده بود که بسیار خطرناک و پر دردسر بود .
همسر برانکو رئیس خانواده ربوده میشود و مکس طی تلاش زیاد او را می یابد و جنگ بین تبهکاران بر سر قدرت و محافظت از این خانواده بر عهده ی مکس تنهای ما بود .
رودریگو کشته شد و پشت تمام این اتفاقات برادرش یعنی ویکتور بود . مکس پس از کشتن ویکتور به کمک پلیسی به تعطیلاتی در شهر باها یا رفت .
میشود گفت که حال او کمی خوب شده ولی باید فکری به اضافه وزنش بکند و باید بداند که بعضی هستند که با بسیار خاطره دارند و بعضی دیگر هم هستنند که اورا بیشتر از خودش دوست دارند .
نویســـــــــــــــــنده : پوریـــــــــا رســــــــــتمی
لطفا اگه میشه یکمم اعتباربدین چون ما یه غلطی کردیم یه مطلبی کپی کردیم تو انجمن ، اگه بدین ممنونتون میشم .
[font][font][/font][/font][font] [/font]همسر برانکو رئیس خانواده ربوده میشود و مکس طی تلاش زیاد او را می یابد و جنگ بین تبهکاران بر سر قدرت و محافظت از این خانواده بر عهده ی مکس تنهای ما بود .
رودریگو کشته شد و پشت تمام این اتفاقات برادرش یعنی ویکتور بود . مکس پس از کشتن ویکتور به کمک پلیسی به تعطیلاتی در شهر باها یا رفت .
میشود گفت که حال او کمی خوب شده ولی باید فکری به اضافه وزنش بکند و باید بداند که بعضی هستند که با بسیار خاطره دارند و بعضی دیگر هم هستنند که اورا بیشتر از خودش دوست دارند .
نویســـــــــــــــــنده : پوریـــــــــا رســــــــــتمی
لطفا اگه میشه یکمم اعتباربدین چون ما یه غلطی کردیم یه مطلبی کپی کردیم تو انجمن ، اگه بدین ممنونتون میشم .