انتقام مسئله این است | بیوگرافی رائول منندز
رائول منندز در پنجم سپتامبر سال 1962 در شهر نیکاگروئه به دنیا امد . او از بچه گی طعم درد را کشیده بود و همین درد ها بود که از او یک شخصیت کینه ای و نا مهربان ساخت . خانواده ی او در زلزله تمام دارایی شان را از دست دادند . پس از این حادثه او و خواهرش جوزفینا در انباری زندگی میکردند که پس مدتی انبار به دست صاحب امریکائی اش به اتش کشیده شد . جوزفینا به سختی مجروح شد و رائول به گمان مرگ خواهرش در فکر خود کشی بود که ناگهان خواهرش به هوش امد . بعد از این حادثه رائول به گمان اینکه اینکه این حاثه زیرسر سیاسیون امریکائی است دیدش از دنیا عوض شد و اتش کینه ای از امریکائی ها در دل او روشن شد .
در ان ویرانه ها رائول و پدرش دست به فروش مواد مخدر زدند و در این راه کم کم پولدار و قدرتمند شدند و پس از مدتی تبدیل به یکی از قویترین گروه های مافیایی شهر شدند . این مسئله ایالات متحده را بسیار نگران میکرد و در یکی از عملیاتشان پدر رائول را ترور کردن . این موضوع رائول را بسیار ناراحت و عصبانی ساخت و رائول را وادار به ساخت ارتش کوچک خود در افغانستان و کمک به سازمان تروریستی mpla در انگولا کرد تا زمینه ی حمله های تروریستی را تشکیل دهد . رائول در این راه فرانک وودز را اسیر میکند و برای همین الکس و هادسن به دست به ازادی وی بردند و در پایان او را ازاد ساختند . در این بین الکس و رائول در کلبه ای با هم ملاقات میکنند و رائول نارنجکی به طرف الکس پرتاب میکند و الکس هم به سمت راست صورت او شلیک میکند در پی این حادثه رائول چشم راستش را از دست میدهد .
بعد از مدتی رائول به تقسیم ارتشش برای فرستادن به کشور های جهان سوم برای شروع جنگ جهانی سوم و در اخر حمله به امریکا کرد .
بعد از مدتی CIA به کمک جنرال نوریگا توانست رد رائول را در پاناما بزند . در حین عملیات رائول و خواهرش جوزفینا در اتاقی به اسودگی روی تخت خوابیده بودند . پس از مدتی بر اثر حادثه ای نارنجکی از دست فرانک رها شد و به طرف جوزفینا رفت و ... باز هم یک امریکائی .. باز هم درد ... باز هم حس انتقام ... جنرال نوریگا معامله ای با رائول انجام داد و پس از این معامله از ان مخمصه ی بزرگ گریخت .
ولی این بار ارتش رائول پسر فرانک یعنی دیوید را اسیر کرده بودند . در همین بین انها موفق شدند که هادسن را نیز دستگیر کنند . انها کسی را به محلی میبرند و کیسه ای بر سر او میکنند و به هادسن دستور میدهند که یا پیغامی را به فرانک برساند یا ان فرد را با تفنگ اسنایپی که در دست دارد ترور کند . اینبار هم هادسن بسیار تند تصمیمش را گرفته و ان فرد را با گلوله میزند . اما ان فرد که بود ؟ او کسی نبود جز الکس . هدسن که این موضوع را میفهد کنار الکس رفته و به دست افراد رائول دستگیر میشود .
بعد از 13 سال رائول از طریق ساخت یک سایت اجتماعی ارتش بزرگی را میسازد تا قدرتی دوباره برای قاچاق مواد مخدر و کار های تروریستی بگیرد . ولی باز هم ایلات متحده دستور تاختن بر او را میدهد و یکبار هم او را دستگیر میکند ولی رائول فرار کرده و لباس یکی از افسر ها را پوشیده و ارسال یک پیام تلوزیونی به اطلاع میرساند که ایالات متحده را نابود میکند ولی در اخر ارتش امریکا او را دستگیرکرده و به موفقیت خوشحال کننده ای میرسد .
پـــــــــــــــــــــــــــــایــــــــــــــــــــــــــا ن
نویســــــــــــــــــــــــــــنده : پوریـــــــــــــــــــا رستــــــــــــــــــمی
رائول منندز در پنجم سپتامبر سال 1962 در شهر نیکاگروئه به دنیا امد . او از بچه گی طعم درد را کشیده بود و همین درد ها بود که از او یک شخصیت کینه ای و نا مهربان ساخت . خانواده ی او در زلزله تمام دارایی شان را از دست دادند . پس از این حادثه او و خواهرش جوزفینا در انباری زندگی میکردند که پس مدتی انبار به دست صاحب امریکائی اش به اتش کشیده شد . جوزفینا به سختی مجروح شد و رائول به گمان مرگ خواهرش در فکر خود کشی بود که ناگهان خواهرش به هوش امد . بعد از این حادثه رائول به گمان اینکه اینکه این حاثه زیرسر سیاسیون امریکائی است دیدش از دنیا عوض شد و اتش کینه ای از امریکائی ها در دل او روشن شد .
در ان ویرانه ها رائول و پدرش دست به فروش مواد مخدر زدند و در این راه کم کم پولدار و قدرتمند شدند و پس از مدتی تبدیل به یکی از قویترین گروه های مافیایی شهر شدند . این مسئله ایالات متحده را بسیار نگران میکرد و در یکی از عملیاتشان پدر رائول را ترور کردن . این موضوع رائول را بسیار ناراحت و عصبانی ساخت و رائول را وادار به ساخت ارتش کوچک خود در افغانستان و کمک به سازمان تروریستی mpla در انگولا کرد تا زمینه ی حمله های تروریستی را تشکیل دهد . رائول در این راه فرانک وودز را اسیر میکند و برای همین الکس و هادسن به دست به ازادی وی بردند و در پایان او را ازاد ساختند . در این بین الکس و رائول در کلبه ای با هم ملاقات میکنند و رائول نارنجکی به طرف الکس پرتاب میکند و الکس هم به سمت راست صورت او شلیک میکند در پی این حادثه رائول چشم راستش را از دست میدهد .
بعد از مدتی رائول به تقسیم ارتشش برای فرستادن به کشور های جهان سوم برای شروع جنگ جهانی سوم و در اخر حمله به امریکا کرد .
بعد از مدتی CIA به کمک جنرال نوریگا توانست رد رائول را در پاناما بزند . در حین عملیات رائول و خواهرش جوزفینا در اتاقی به اسودگی روی تخت خوابیده بودند . پس از مدتی بر اثر حادثه ای نارنجکی از دست فرانک رها شد و به طرف جوزفینا رفت و ... باز هم یک امریکائی .. باز هم درد ... باز هم حس انتقام ... جنرال نوریگا معامله ای با رائول انجام داد و پس از این معامله از ان مخمصه ی بزرگ گریخت .
ولی این بار ارتش رائول پسر فرانک یعنی دیوید را اسیر کرده بودند . در همین بین انها موفق شدند که هادسن را نیز دستگیر کنند . انها کسی را به محلی میبرند و کیسه ای بر سر او میکنند و به هادسن دستور میدهند که یا پیغامی را به فرانک برساند یا ان فرد را با تفنگ اسنایپی که در دست دارد ترور کند . اینبار هم هادسن بسیار تند تصمیمش را گرفته و ان فرد را با گلوله میزند . اما ان فرد که بود ؟ او کسی نبود جز الکس . هدسن که این موضوع را میفهد کنار الکس رفته و به دست افراد رائول دستگیر میشود .
بعد از 13 سال رائول از طریق ساخت یک سایت اجتماعی ارتش بزرگی را میسازد تا قدرتی دوباره برای قاچاق مواد مخدر و کار های تروریستی بگیرد . ولی باز هم ایلات متحده دستور تاختن بر او را میدهد و یکبار هم او را دستگیر میکند ولی رائول فرار کرده و لباس یکی از افسر ها را پوشیده و ارسال یک پیام تلوزیونی به اطلاع میرساند که ایالات متحده را نابود میکند ولی در اخر ارتش امریکا او را دستگیرکرده و به موفقیت خوشحال کننده ای میرسد .
پـــــــــــــــــــــــــــــایــــــــــــــــــــــــــا ن
نویســــــــــــــــــــــــــــنده : پوریـــــــــــــــــــا رستــــــــــــــــــمی