02-17-2016, 12:39 AM
(آخرین ویرایش: 02-17-2016, 03:46 PM، توسط Geralt-Of-Rivia.)
به نام آفریننده ترس
قسمت دوم ( امیدی در ناامیدی)
صدای خرخر انسان ها از پشت پنجرهی یخ زده و بخار گرفته به سختی شنیده میشد.
صدای درزدن ادامه دارد و زامبی ها کم کم به بالای دیوار میخزند و خود را بالا میکشند.
امیر کاپشن سرمهای رنگش را پوشید ... صندلیهای جلوی در را کنار زد و با سرعت و احتیاط از پلههای لیز و یخزده پایین آمد.
در جلوی پلهها پایش برروی یخها لیز خورد و با کمر برروی زمین پر از برف و بوران افتاد.
آرام کمرش را گرفت و بلند شد.
محکم بهدر کوبید و گفت : تو کیهستی؟
صدا : خانباشی ام ... امیر در رو باز کن ... اینور برف خیلی شدیده ... نتونستم برم خونه و یهسری آدم های وحشی از ته اون خیابون تاریک دنبالمن .
امیر : ببین در از اینطرف هم قفله ... راهی نیست.
خانباشی اطرافش را نگاهکرد.
در دستانش فوت کرد تا گرم شود.
ماشینی از شدت برف به شدت سپیدرنگ شده بود نزدیک دیوار پارک شدهبود و به سقف خانهی میکاییل که کنار مدرسه بود راه داشت.
خانباشی دستشرا برروی کاپوت ماشین که از برف و یخ پوشاندهشده بود گذاشت و به احتیاط بالای سقف رفت.
سقف کمی فرو رفت و برفها از روی ماشین به اطراف ریختند.
ناگهان فردی پایشرا گرفت و کشید و او با صورت برروی کاپوت افتاد و بینیاش خونی شد.
او یکی از آن انسانها بود ... دهانش را باز کرد و خواست پایاورا بگیرد واو محکم با پا به صورت او کوبید و زامبی آرام به داخل برف ها افتاد.
سریع از جایشبلند شد و برروی دیوار مدرسه رفت ... به سقف خانهی میکاییل رسید.
پایینش را دید که زامبیها دستانشانرا بالا گرفته و صدای خرخر در میاورند.
از روی سقف برروی سطلآشغال گوشهی مدرسه که پر از برف بود پرید.
امیر با چشمانش اورا دید.
به سمتش دوید ... دستانش را گرفت و با سرعت به سمت در دویدند.
تعدادی از مرده ها از دیوار رد شده بودند با صورت های خونی که با سیم خاردار بریده شدهبود به سمت امیر و خانباشی میآمدند.
امیر و خانباشی به سرعت به بالای پله ها دویدند.
با لگد بهدر کوبیدند و در باز شد ... با سرعت در را بستند.
خیلی از انسان ها به در فشار میاوردند و چیزی نمانده بود که شیشه های در بشکنند.
امیر کمدی را در جلوی در قرار داد و چند قدمی عقب رفت.
از همه طرف صدای خرخر به گوش میرسید.
امیر وارد دفتر شد ... همه افراد به سمت شیشه میخکوب شدهبودند.
امیر چند چراغقوه از کشوی آهنی برداشت.
خانباشی دستمالی برداشت و بینی پر از خونشرا تمیز کرد.
فیض از پله پایین آمد و با دیدن خانباشی لبخندی بر لبش ظاهر شد.
فیض : چی شده؟؟
امیر : هیچی ... فقط چند تا از این عوضیها اومدن داخل حیاط.
صدایی شکسته شدن شیشه ای از زیر زمین آمد.
خانباشی : گل نیز به سبزه نیز آراسته شد.
خانباشی با امیر آرامآرام از پله هایسنگی پایین آمدند ... صدای قدمهایشان را به سختی میشنوند.
تقتق ... صدای شکستن شیشهها همچنان ادامه داشت ... امیر دستش را برروی نردهی سپید رنگ قرار داد چون نمیتوانست در تاریکی اطرافرا بهخوبی ببیند.
هوا بیش از پیش درحال سرد شدن و سرد شدن است.
امیر دستان خودرا در کنار بازوانش قرار میدهد تا بر سرما غلبه کند.
زمین سرد و نمناک است و از گرد و غبار پوشیده شده.
زیرزمین دارای چندین درب در راهروی دراز خود است.
صدایشکستن شیشه از داخل دری در انتهای راهرو شنیده میشود.
امیر به احاحتیاط قدم هایش را برمیدارد.
بهپشت در میرسد ... دستان سرد و سرخ رنگشرا برروی دستگیرهی قهوهای رنگ میگذارد.
آرام آنرا به پایین میکشد و با استرس در را باز میکند.
زامبیها شیشه را شکسته و دست خود را بهبیرون ازنردههای جلوی پنجره آوردهاند تا امیر را بگیرند.
امیر : شانس اوردیم جلوی پنجره نرده گذاشتن مگرنه بدبخت بودیم.
خانباشی : آره ... اینا خیلی سگن.
امیر : یه بویی از اتاق پشتی میاد ... من میرم ببینم چیه؟
امیر در اتاق را باز کرد ... آب تا مچ پایش بالا آمد و پایشرا خیس کرد.
امیر : اه ... از خیس شدن لباسم متنفرم.
امیر به جلو رفت .
قطرههای آب از سقف سرازیر میشد و همه جا کثیف و کثیف بود.
امیرقفسهرا کنار زد .
موشی را برروی زمین دید که برروی زمین بهدنبال غذا میگردد.
ناگهان دستی دراز شد و موشرا در دهانش گذاشت.
امیر قدمی به عقب برداشت.
زامبی بعد از خوردن موش با دهان خونیاش نگاهی بهامیر کرد و از جایش بلند شد.
برق رفت .
از همه طرف صدای راه رفتن و خرخر او میآمد.
امیر از داخلجیبش موبایلش را درآورد و فلاش آنرا روشن کرد.
صورتی در مقابل صورت او بود.
امیدوارم لذت برده باشید.
https://forum.gamefa.com/Thread-%D8%AA%D...9%88%D9%84
لینک قسمت قبل
دوستان سعی کردم ایرادات قسمت قبلی که گرفتین رو حل کنم
امیدوارم لذت ببرین
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112