[font=Arial, sans-serif]زندگی خونی
[/font]
قسمت8
[font=Arial, sans-serif]و با جدیت گفت اومدم ته مونده وسایلم رو ببرم منم اصلا اهمیت ندادم رفتم رو مبل نشستم و تلوزیون رو روشن کردم شروع کردم به دیدن سریال مورد علاقم داستان جالبی داشت توی یه شهر پر از فساد یک پسر پیگیر که قاتل پدر مادرشو پیدا کنه با کمک یه کاراگاه سریال تموم شد یک ساعتی میشد بلند شدم رفتم تو اتاقا رو نگاه کنم ببینم هنوز هست یا نه دیدم رفته رفتم کیفو از زیر تخت دراوردم دیگه ساعت 11 -12 بود منم پولا رو دوباره زیر تخت گذاشتم رفتم رو تخت دراز کشیدم خوابیدم صبح ساعت 10 بلند شدم رفتم دست شویی وقتی اومدم بیرون در توجهم رو جلب کرد انگار قفلش رو عوض کردن چون جاکلیدی خیلی کثیف بود ولی الان تمیز تمیز بود کلیدو انداختم تو هرچی کلید رو تکون میدادم نمی چرخید که یک دفعه یه صدا از داخل حموم اومد منم سریع چاقوم رو از روی یخچال برداشتم که یه نفر از داخل حموم اومد بیرون گفت هی چه خبرته رفیق منم که خشکم زده بود گفتم من چاقو ضامن دار دارم برو عقب که اون گفت اگه این طوریه منم یه مینی شاتگان دارم دست کرد پشت کمرش یه شاتگان کوچیک دراورد منم که نمی فهمیدم چی بگم گفتم خوب تو کی هستی چی می خوای گفت هی منو نگاه کن من یه سیاه پوستم خب به نظرت دنبال چیم دنبال حقمم دیگه ولی بگذریم از اینا من واقعا از نحوه کارت خوشم اومد عالی بود گذاشتی همهمه شروع شه بعدم منتظر موندی همه همو تارو مار کنن و در اخر محض رد گم کنی یه کیف رو بیشتر برنداشتی عجب روشی منم که موندم چی بگم گفتم نه نه من اونو امدی برنداشتم که گفت راستی بعدا میام سراغت و بابت شاشیدن داخل حموم معذرت می خوام اخه گفتم شاید از خواب بلند شی بخوای بری دست شویی شاتگان رو برداشت و رفت درم بست منم هنو تو شوک بودم که یک لیوان آب ریختم که یک هو در باز شد اومد داخل کلید رو پرت کرد افتاد تو لیوان آبم بعدم گفت اینم کلید قفل جدید خونت بعدم درو بست رفت و من موندمو یه مشت گندی که زدم...[/font]
[/font]
قسمت8
[font=Arial, sans-serif]و با جدیت گفت اومدم ته مونده وسایلم رو ببرم منم اصلا اهمیت ندادم رفتم رو مبل نشستم و تلوزیون رو روشن کردم شروع کردم به دیدن سریال مورد علاقم داستان جالبی داشت توی یه شهر پر از فساد یک پسر پیگیر که قاتل پدر مادرشو پیدا کنه با کمک یه کاراگاه سریال تموم شد یک ساعتی میشد بلند شدم رفتم تو اتاقا رو نگاه کنم ببینم هنوز هست یا نه دیدم رفته رفتم کیفو از زیر تخت دراوردم دیگه ساعت 11 -12 بود منم پولا رو دوباره زیر تخت گذاشتم رفتم رو تخت دراز کشیدم خوابیدم صبح ساعت 10 بلند شدم رفتم دست شویی وقتی اومدم بیرون در توجهم رو جلب کرد انگار قفلش رو عوض کردن چون جاکلیدی خیلی کثیف بود ولی الان تمیز تمیز بود کلیدو انداختم تو هرچی کلید رو تکون میدادم نمی چرخید که یک دفعه یه صدا از داخل حموم اومد منم سریع چاقوم رو از روی یخچال برداشتم که یه نفر از داخل حموم اومد بیرون گفت هی چه خبرته رفیق منم که خشکم زده بود گفتم من چاقو ضامن دار دارم برو عقب که اون گفت اگه این طوریه منم یه مینی شاتگان دارم دست کرد پشت کمرش یه شاتگان کوچیک دراورد منم که نمی فهمیدم چی بگم گفتم خوب تو کی هستی چی می خوای گفت هی منو نگاه کن من یه سیاه پوستم خب به نظرت دنبال چیم دنبال حقمم دیگه ولی بگذریم از اینا من واقعا از نحوه کارت خوشم اومد عالی بود گذاشتی همهمه شروع شه بعدم منتظر موندی همه همو تارو مار کنن و در اخر محض رد گم کنی یه کیف رو بیشتر برنداشتی عجب روشی منم که موندم چی بگم گفتم نه نه من اونو امدی برنداشتم که گفت راستی بعدا میام سراغت و بابت شاشیدن داخل حموم معذرت می خوام اخه گفتم شاید از خواب بلند شی بخوای بری دست شویی شاتگان رو برداشت و رفت درم بست منم هنو تو شوک بودم که یک لیوان آب ریختم که یک هو در باز شد اومد داخل کلید رو پرت کرد افتاد تو لیوان آبم بعدم گفت اینم کلید قفل جدید خونت بعدم درو بست رفت و من موندمو یه مشت گندی که زدم...[/font]
پایان فصل 1
بابت کوتاه بودن هر قسمت معذرت می خوام سعی میکنم بیشتر بنویسم