از سر بیکاری گفتم داستان یکی از دوستای عزیز رو بخونم. خیلی اتفاقی نمیدونم چی شد داستان شما رو انتخاب کردم و خوندم.
فصل قبل و این قسمت رو با هم خوندم بخاطر همین نظرمو در مورد کل اپیزودها همین جا میگم.
قسمت اول: توی قسمت اول همه چیز رو خیلی کشکی بهم اوردی و داستان به صورت خیلی آبکیای شکل گرفت! میتونستی ایده های بهتری رو برای اینکار انتخاب کنی... در کل شروع خوبی نداشت داستانت.
قسمت دوم، سوم و چهارم: بهترین قسمتای داستانت بدون رتبهبندی خاصی این سه تا بودن، با اینکه داستان خیلی مسخره شکل گرفت ولی خوب تونستی تو قسمتای بعد ادامهشون بدی و ترس رو منتقل کنی. (حتا یه ذره هم که شده ترس رو منتقل کرد!) ولی خب به هیچ وجه نتونستی از پتانسیلی که ساخته بودی استفاده کنی!
قسمت پنجم: از اینجا زدی جاده خاکی... آخه پتانسیل به اون خوبی رو چرا فاز واکینگ ددی دادی بهش؟ تفنگ اوردی تو کار، شهر خراب شده، لیلی و مجنون ساختی، از "امیر" حسین فهمیده ساختی... این اپیزود رسماً مسخره و ضعیف بود!
_____
و اما در مورد این قسمت، اون بار احساسیای که میخواستی بین "احسان و "پریسا" نشون بدی خیلی ضعیف بود. (بیا پیش خودم تا احساسات رو معنی کنم برات ) و اینکه اون جاده خاکی زدنی که توی اپیزود 5ـم نشون دادی رو به اینجا دوباره اوردی و راه اپیزود قبلی رو ادامه دادی یه جورایی... این قسمت هم ضعیف بود ولی نه به اندازه قسمت قبلی! اگه بتونی همون ترس روانیای که میخاستی توی قسمتای 2،3،4 نشون بدی (که توی اونها هم خیلی موفق نبودی) رو دوباره به کار بگیری مطمئناً چیز خوبی از داستانت در میاد.
علاوه بر این نکات، داستانت خیلی خیلی بیهدفه! یه چیز درون مایهای هم بهش اضافه کن خو...
این نظر من و یه جورایی انتقادم به داستانت بود. امیدوارم ناراحت نشده باشی.
فصل قبل و این قسمت رو با هم خوندم بخاطر همین نظرمو در مورد کل اپیزودها همین جا میگم.
قسمت اول: توی قسمت اول همه چیز رو خیلی کشکی بهم اوردی و داستان به صورت خیلی آبکیای شکل گرفت! میتونستی ایده های بهتری رو برای اینکار انتخاب کنی... در کل شروع خوبی نداشت داستانت.
قسمت دوم، سوم و چهارم: بهترین قسمتای داستانت بدون رتبهبندی خاصی این سه تا بودن، با اینکه داستان خیلی مسخره شکل گرفت ولی خوب تونستی تو قسمتای بعد ادامهشون بدی و ترس رو منتقل کنی. (حتا یه ذره هم که شده ترس رو منتقل کرد!) ولی خب به هیچ وجه نتونستی از پتانسیلی که ساخته بودی استفاده کنی!
قسمت پنجم: از اینجا زدی جاده خاکی... آخه پتانسیل به اون خوبی رو چرا فاز واکینگ ددی دادی بهش؟ تفنگ اوردی تو کار، شهر خراب شده، لیلی و مجنون ساختی، از "امیر" حسین فهمیده ساختی... این اپیزود رسماً مسخره و ضعیف بود!
_____
و اما در مورد این قسمت، اون بار احساسیای که میخواستی بین "احسان و "پریسا" نشون بدی خیلی ضعیف بود. (بیا پیش خودم تا احساسات رو معنی کنم برات ) و اینکه اون جاده خاکی زدنی که توی اپیزود 5ـم نشون دادی رو به اینجا دوباره اوردی و راه اپیزود قبلی رو ادامه دادی یه جورایی... این قسمت هم ضعیف بود ولی نه به اندازه قسمت قبلی! اگه بتونی همون ترس روانیای که میخاستی توی قسمتای 2،3،4 نشون بدی (که توی اونها هم خیلی موفق نبودی) رو دوباره به کار بگیری مطمئناً چیز خوبی از داستانت در میاد.
علاوه بر این نکات، داستانت خیلی خیلی بیهدفه! یه چیز درون مایهای هم بهش اضافه کن خو...
این نظر من و یه جورایی انتقادم به داستانت بود. امیدوارم ناراحت نشده باشی.