نظرسنجی: جیمز چه کاری انجام دهد؟
شما مجاز به شرکت در این نظرسنجی نیستید.
به خارج از حیاط فرار کند؟
47.37%
9 47.37%
به داخل زیرزمین فرار کند؟
36.84%
7 36.84%
همانجا بماند؟؟
15.79%
3 15.79%
در کل 19 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم
#1
به نام آفریدگار طبیعت
سخن نویسنده
خب قسمت جدید رو هم نوشتم...نظر سنجی ها مساوی بود پس تصمیم گرفتم اونی که بهتره رو انجام بدم
شروع داستان(آتش)
نیک بر ترسش غلبه و به سمت الا می دود...به او میرسد و درستش را دراز می کند...الا دست او را میگیرد و بلند می شود.

گرگینه با سرعت بسیار زیادی در حال نزدیک شدن به آن هاست.

نیک و الا با سرعت بسیار زیادی فرار می کنند.

نیک:هی الا...اونجا یه موتور قرمز رنگه...هنوز شانسی داریم.

الا نفس نفس زنان می گوید:باشه...بریم سوارش بشیم.

الا و نیک با سرعت به سمت موتور می دوند و سوار آن می شوند.

نیک:سوییچ این کجاست؟

الا کمی اطراف را نگاه می کند و می گوید:هی نگاه کن روی زمین  و کنار اون گل افتاده.

نیک از روی موتور بلند می شود و به سمت سوییچ می دود...زمین میخورد و سوییچ را بر میدارد.

گرگینه به چند قدمی او میرسد و دستش را بلند می کند تا گردن نیک را بگیرد.

الا جیغ بلندی می کشد و

نیک به سمت چپ جاخالی می دهد و از روی زمین بلند می شود...بر روی موتور می پرد و موتو را روشن می کند...گاز می دهد و به سمت جلو می رود.

گرگینه نیز بر روی چهار دست و پا به سمت آن ها می دود.

الا:هی نیک...این یارو ول کن نیست...نمیتونی سریع تر بری؟؟

نیک:مگه این بوگاتیه؟؟؟...ته سرعتش همینه دیگه.

نیک طراف خود را میبیند...خبری از گرگ نیست...سرعت خود را بیشتر می کند و حرکت می کند.

ناگهان گرگینه از روی درخت بر جلوی موتور می پرد و با پنجه هایش بر چرخ جلویی موتور میکوبد.

نیک نمی تواند موتور را کنترل کند و موتور بر روی زمین کشیده می شود و به درخت می خورد...نیک و الا هم کدام به سمتی پرتاب می شود.

نیک بعد از دقایقی از روی زمین بلند می شود و خون بر روی بینی اش را با دستانش پاک می کند.

به سمت الا می رود...الا بی هوش بر روی زمین افتاده و دستانش زخمی شده...نیک او را بلند می کند و به سمت بیمارستان نزدیک ان ها می رود.

محکم با پایش به در می کوبد و در را باز می کند.

چراغ بسیار پر نوری مستقیم به چشمش میخورد.

چشمانش را میبندد و به جلو حرکت می کند...الا را آرام بر روی تختی میگذارد و چراغ را خاموش می کند.

نیک:اه چه بیمارستان گندیه...هیچی توش نیست...بهتره برم بگردم ببینم چی پیدا میشه.

در کشو ی یکی از میز ها اسلحه ای پیدا می کند و در دست راستش میگیرد...راه می افتد.

بیمارستان بسیار بزرگ است...لامپ ها بر روی سقف خاموش روشن می شوند...در راه رو های تاریک قدم می زند...خون های زیادی بر روی دیوار هستند و به پایین میریزند.

نیک:اه چقدر اینجا کثیف...چند وقته کسی توش نیست؟

نیک زمین را می نگرد و جسدی را بر روی زمین میبند.

از شدت ترس بر روی زمین می افتد و به عقب می رود.

نیک:لعنتی این اینجا چیکار میکنه؟

سپس چهار دست و پا به او نزدیک می شود و نوشته ای کنار او میبیند.

کاغذ را بر میدارد و آن را میخواند.

بر روی کاغذ نوشته:ما میخواستیم که انسان ها از لحاظ قدرت قوی تر بشن و نسل بعدی ما بسیار قدرتمند باشند و قادر به کار های بیشتری باشند.

به همین دلیل چند گرگ را گرفتیم و ژن آن هارا استخراج کردیم.

آن هارا وارد انسان کردیم...ابتدا به نظر میومد که جواب داده و ما خوشحال بودیم ولی بعد چند روز اون انسان ها به هیولاهی تبدیل شدند و به ما حمله کردند...من در حال فرار از اونا هستم...یه صداهایی این اطراف میاد.... وای.

نیک:اخه مگه مرض داشتین اینکارو بکنین؟...ما قدرت نخواستیم.

سپس از جایش بلند شد و به راهش ادامه داد...به جایی رسید.

نیک:اینجا خیلی شبیه زندانه...شاید اون انسان هارو که بر روشون آزمایش میگردن اینجا نگه داشتن...بهتره ببینم چه خبره.

پنجه هایی از لای میله های زندان خارج می شود و به گردن نیک نزدیک می شود.

.

.

.

آوریل:لعنتی...بازم شماها؟

سپس سریع به سمت در رفت و در را بست .. .یک صندلی جلوی آن گذاشت...گرگینه از پشت در محکم به در میکوبید تا در را باز کند و با پنجه هایش بر روی در چنگ می اندازد.

آوریل بشکه ی بنزین را بر روی زمین ریخت و با پایش به سمت در هل داد.

پنجره را باز کرد...کبریت را روشن کرد و بر روی زمین انداخت...آتش شعله ور شد.

آوریل به سمت پنجره رفت و سعی کرد آرام از پنجره پایین بیاید....پایش را بر روی پنجره ی پایین گذاشت و چیزی نمونده بود که به زمین برسد

ناگهان

.

خانه منفجر شد و آوریل از بالای دیوار خانه بر روی چمن ها پرتاب شد.

انگشتانش مقداری زخمی شده بود و خون در حال سرازیر شدن بود...

مقداری از لباس خود را پاره کرد و بر روی زخم گذاشت تا خون ریزی نکند.

دستانش را بر روی چمن ها ی سبز گذاشت و از روی زمین بلند شد.

در دور دست یه دکل مخابراتی دید.

آوریل:باید برم خبر بدم که بیان مارو از این جهنم خلاص کنن.

لنگ لنگان به راه افتاد و بعد از دقایقی به دکل مخابراتی رسید.

از پله ها با سختی بالا رفت و به بالای دکل رسید...به بالای دکل رفت.

در آنجا یک رادیو دید و با مقداری حرکت دادن آن توانست ارتباط بر قرار کند.

آوریل:سلام...اسم من آوریله...خواهش می کنم کمکمون کنید...اینجا پر از است گرگینه و اون یکی از دوستامونو کشته.

فرد ناشناس:موقعیت خود را اعلام کنید.

آوریل: منطقه ای کوهستانی در بلک وود.

فرد ناشناس:سعی می کنم تا چند ساعت دیگه نیرو های کمکی بفرستیم.

آوریل:سعی کنید هرچه سریع تر اینکارو بکنید.

رادیو قطع شد.

آوریل پنجره را مقداری تمیز کرد و بیرون را نگاه کرد.

چند گرگینه در حال نزدیک شدن به دکل بودند.

.

.

.
گرگینه در حال نزدیک شدن به جیمز بود...جیمز خود را به درخت چسبانده بود و نفس خود را حبس کرده بود. 
آنچه در آنیده خواهید خواند:
آوریل:نههههه....بامن کاری نداشته باشید.
نیک اسلحه را بلند می کند و در دهان خود می گذارد تا خود را بکشد...ناگهان....
جیمز:باربارا خوبی؟؟؟
[تصویر:  VabQe.jpg]
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112
پاسخ


پیام‌های داخل این موضوع
وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - توسط Geralt-Of-Rivia - 09-17-2015, 03:40 PM

موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  من هنوز زنده ام (قسمت سوم) alone gamer2 2 2,036 09-05-2016, 09:48 PM
آخرین ارسال: alone gamer2
  من هنوز زنده ام (قسمت دوم) alone gamer2 2 2,321 08-27-2016, 01:37 AM
آخرین ارسال: Maziyar Hemmati
  من هنوز زنده ام (قسمت اول) alone gamer2 8 3,360 08-23-2016, 05:29 PM
آخرین ارسال: centurion
  شیطان باز می گردد | قسمت دوم Geralt-Of-Rivia 7 3,122 04-14-2016, 11:51 PM
آخرین ارسال: Geralt-Of-Rivia
  شیطان باز می گردد | قسمت اول Geralt-Of-Rivia 11 4,196 04-08-2016, 02:52 PM
آخرین ارسال: Be the story

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان