09-12-2015, 01:14 PM
(آخرین ویرایش: 09-12-2015, 01:38 PM، توسط Geralt-Of-Rivia.)
به نام آفریدگار گرگ
سخن نویسنده
خب قسمت جدید رو نوشتم...بعد از بررسی اسم به این نتیجه رسیدم که اسم داستان زیاد جالب نیز و تصمیم گرفتم اون رو به "وحشت تو را میخواند تغییر بدم.
شروع داستان(خانه ی نفرین شده)
مایک قدم زنان به سمت در می رود و در با صدای قرچ قروچی باز می شود.
آوریل:ببین مایک...میخوای من لباس بپوشم و باهات بیام؟
مایک: بیا بابا کشتی مارو.
آوریل به سمت کمد در داخل اتاق می ورد و لباس های خودش رو می پوشد و با کاپشنی قرمز و کلاهی سبز از اتاق بیرون میاید.
آوریل:خب من آماده ام...بریم.
مایک:خخخ...شبیه طوطی شدی...یه ذره بیشتر طول میدادی...بریم.
آوریل:وای مایک...چقدر تو بامزه ای.
مایک:متشکرم...نظر لطفتونه.
مایک در را همراه با قرچ قورچی باز می کند.
صدای زوزه ی گرگی از دوردست ها شنیده می شود و لرزه به اندام آوریل می اندازد.
باد شدیدی می ورزد و مایک احساس سرما می کند و کمی میلرزد.
اهمیت نمی دهد و به راه خود ادامه می دهد و وارد جنگل می شود.
جنگل را مه غلیظی فرا گرفته و به سختی می شود اطراف خود را دید.
مایک و آوریل بر روی چمن ها راه می روند و دنبال آن صدا حرکت می کنند...از بین درخت ها میگذرند.
مایک:اه چه جالب...اینجا خیلی شبیه اون محیط جنگلی اویل ویدینه.
آوریل:اره...خیلی شبیهه.
مایک:اخه من نمیفهمم...دختر و چه به اویل ویدین؟؟
آوریل:چرا همش فکر میکنی همه کار هارو فقط مرد ها میتونن انجام بدن؟؟؟
مایک:نمیدونم.
آوریل:هی مایک...نگاه کن...یه خرگوش روی زمین افتاده.
مایک:کو؟؟ کجا؟؟
آوریل:اونجا...کنار درخت.
مایک و آوریل به سمت خرگوش می روند.
بر روی گردن خرگوش جای دندان وجود دارد و مقداری از خون آن بر روی زمین ریخته.
آوریل :وای...کی اینکارو کرده؟؟؟
مایک:فکر کنم حیوونی چیزی بوده...بهتره راه بیفتیم.
مایک در جلوی خود و به سختی خانه ای را میبیند.
مایک:اون جلو یه خونس...بهتره ببینیم چه خبره.
وزیدن باد درختان را تکان می دهد و نور مهتاب از بین درختان به آوریل و مایک میرسد و آن ها به سختی اطراف رو میبنند.
مایک نزدیک خانه می شود و پایش را بر روی پله های جلوی در میگذارد...صدای قرچ قروچ شدیدی می شود.
ناگهان پله می شکند و پایش در داخل پله ها گیر می کند.
مایک:لعنتی...اگر سازنده اینو ببینم لهش می کنم...آوریل بدو بیا کمکم کن.
آوریل:دست و پا چلفتی بدبخت.
آوریل به سمت مایک می رود و پایش را میگیرد.
آوریل:ببین تا سه میشمارم و تو پایت رو بکش بیرون.
مایک:باشه.
آوریل:یک...دو...
ناگهان صدای وحشتناک موجودی از داخل خانه میاید.
لحظه ای سکوت همه جارا فرا میگیرد.
بعد دقایقی اوریل می گوید:وای ...این چی بود؟؟
مایک:فعلا بیا پای لعنتی من رو از اینجا در بیار...بعدش با هم میریم تا ببینیم چیه
آوریل:باشه.
آوریل به سختی پای مایک رو از داخل پله ها به بیرون می کشد.
مایک و آوریل با احتیاط از پله ها بالا می روند و در را باز میکنند.
خاک و خل همراه با بوی بدی از خانه خارج می شود.
آوریل:اه...اه...این چه بوی گندیه؟؟؟
مایک:شبیه بوی جسد انسانه.
آوریل:وای...چرت نگو
مایک:خخخخ...شوخی کردم.
خانه تاریکی مطلق است و به سختی می توان اطراف خود را دید.
مایک در کنار یک میز فانوسی را میبیند و آن را بر میدارد...فانوس را روشن می کند و به راه خود ادامه می دهد
آوریل:اه...چقدر اینجا کثیفه.
مایک:از شما معذرت میخوام ای شاهزاده...کوتاهی از ما بوده است...سعی می کنم سریع اینجارو تمیز کنم.
آوریل:تیکه ننداز.
مایک:خب انتظار داری خونه ای که برای صد سال پیشه مثل گل باشه؟؟؟
آوریل:اره...چرا که نه؟؟
مایک:مفت نگو...اونجا یه اتاقه...بهتره بریم اونجا.
مایک قدم زنان به سمت اتاق میرود و در را باز میکند.
تختی وسط اتاق و کمدی نزدیک به دیوار است.
آوریل به سمت کمد میرود و دستش را بر روی کمد چوبی میگذارد تا آن را باز کند.
آوریل در را باز میکند.
ناگهان
.
.
جسدی از داخل کمد بر روی او می افتد و او نیز بر روی زمین می افتد.
آوریل جیغی می کشد و می گوید:مایک...بیا کمکم.
مایک به سرعت خود را به آوریل میرساند...بعد از دیدن جسد مقداری میترسد و چند قدم به عقب می رود.
آوریل:داری چه غلطی میکنی؟؟؟بیا این آشغالو از روی من بردار.
مایک: چشم قربان.
مایک به سمت آوریل می رود و جسد را از روی او بلند می کند و به کنار می اندازد.
آوریل نفس راحتی می کشد و خود را سریع به کنار می کشد.
مایک:آوریل نگاه کن...اینم مثل اون خرگوشه روی گردنش جای دندان هست.
آوریل:اره...به نظر یکی گازش گرفته.
مایک:به جهنم...بیا راه را ادامه بدیم.
آن ها از اتاق خارج می شوند.
مایک:ببین اونجا دوتا اتاقه...من میرم تو اتاق سمت راست و تو برو تو اتاق سمت چپ
آوریل حرف او را قبول می کند و به سمت اتاق حرکت می کند.
مایک نیز در اتاق را باز میکند...یک میز بزرگ وسط اتاق قرار دارد و میز غذاخوری به نظر میاید...چلچراغی بسیار بزرگ نیز بالای میز قرار دارد.
مایک بر روی میز یک چراغ قوه میبیند و به سمت آن میرود...دستش را بر روی آن میگذارد و بلندش میکند.
مایک:به نظر کار میکنه.
ناگهان صدای جیغ گوش خراشی از داخل اتاق آوریل میاید.
مایک بلند آوریل را صذا می کند و
به سمت اتاق می دود...چراغ قوه اش رو به داخل اتاق میگیرد تا ببیند چه اتفاقی افتاده..آوریل داخل اتاق نیست.
مایک:اوریل می دونم که میخوای اذیت کنی...بس کن...الان وقت مسخره بازی نیست.
از اتاق خارج می شود و به سمت زمین خیره می شود.
نمی تواند چیزی بگوید.
آوریل بر روی زمین افتاده و میگوید:مایک بیا کمکم کن...سپس موجودی شبیه به یک گرگ بزرگ آوریل را به داخل اتاق می کشد و در بسته می شود.
مایک به سمت در میدود و به در می کوبد.
صدای جیغ آوریل همچنان از داخل در شنیده می شود.
مایک هرچه به در میکوبد نتیجه ای حاصل نمی شود.
.
.
.
ساعت 2:00
باربارا:هی جیمز مایک و آوریل روی تخت نیستن.
جیمز:کدوم گوری هستن؟؟؟
باربارا: نمیدونم... به نظر از خونه خارج شدند...ببین من نگرانم ...الا و نیک رو از خواب بیدار کن...بریم بیرون ببینیم چه خبره.
جیمز پتویش را کنار می کشد و به سختی از روی تخت بلند می شود.
جیمز:هی بچه ها بلند شین...مایک و آوریل نیستن.
نیک:ای بابا...بازم که اینا رفتن بیرون...باشه...صبر گن لباس بپوشم بریم بیرون.
آوریل:ببین مایک...میخوای من لباس بپوشم و باهات بیام؟
مایک: بیا بابا کشتی مارو.
آوریل به سمت کمد در داخل اتاق می ورد و لباس های خودش رو می پوشد و با کاپشنی قرمز و کلاهی سبز از اتاق بیرون میاید.
آوریل:خب من آماده ام...بریم.
مایک:خخخ...شبیه طوطی شدی...یه ذره بیشتر طول میدادی...بریم.
آوریل:وای مایک...چقدر تو بامزه ای.
مایک:متشکرم...نظر لطفتونه.
مایک در را همراه با قرچ قورچی باز می کند.
صدای زوزه ی گرگی از دوردست ها شنیده می شود و لرزه به اندام آوریل می اندازد.
باد شدیدی می ورزد و مایک احساس سرما می کند و کمی میلرزد.
اهمیت نمی دهد و به راه خود ادامه می دهد و وارد جنگل می شود.
جنگل را مه غلیظی فرا گرفته و به سختی می شود اطراف خود را دید.
مایک و آوریل بر روی چمن ها راه می روند و دنبال آن صدا حرکت می کنند...از بین درخت ها میگذرند.
مایک:اه چه جالب...اینجا خیلی شبیه اون محیط جنگلی اویل ویدینه.
آوریل:اره...خیلی شبیهه.
مایک:اخه من نمیفهمم...دختر و چه به اویل ویدین؟؟
آوریل:چرا همش فکر میکنی همه کار هارو فقط مرد ها میتونن انجام بدن؟؟؟
مایک:نمیدونم.
آوریل:هی مایک...نگاه کن...یه خرگوش روی زمین افتاده.
مایک:کو؟؟ کجا؟؟
آوریل:اونجا...کنار درخت.
مایک و آوریل به سمت خرگوش می روند.
بر روی گردن خرگوش جای دندان وجود دارد و مقداری از خون آن بر روی زمین ریخته.
آوریل :وای...کی اینکارو کرده؟؟؟
مایک:فکر کنم حیوونی چیزی بوده...بهتره راه بیفتیم.
مایک در جلوی خود و به سختی خانه ای را میبیند.
مایک:اون جلو یه خونس...بهتره ببینیم چه خبره.
وزیدن باد درختان را تکان می دهد و نور مهتاب از بین درختان به آوریل و مایک میرسد و آن ها به سختی اطراف رو میبنند.
مایک نزدیک خانه می شود و پایش را بر روی پله های جلوی در میگذارد...صدای قرچ قروچ شدیدی می شود.
ناگهان پله می شکند و پایش در داخل پله ها گیر می کند.
مایک:لعنتی...اگر سازنده اینو ببینم لهش می کنم...آوریل بدو بیا کمکم کن.
آوریل:دست و پا چلفتی بدبخت.
آوریل به سمت مایک می رود و پایش را میگیرد.
آوریل:ببین تا سه میشمارم و تو پایت رو بکش بیرون.
مایک:باشه.
آوریل:یک...دو...
ناگهان صدای وحشتناک موجودی از داخل خانه میاید.
لحظه ای سکوت همه جارا فرا میگیرد.
بعد دقایقی اوریل می گوید:وای ...این چی بود؟؟
مایک:فعلا بیا پای لعنتی من رو از اینجا در بیار...بعدش با هم میریم تا ببینیم چیه
آوریل:باشه.
آوریل به سختی پای مایک رو از داخل پله ها به بیرون می کشد.
مایک و آوریل با احتیاط از پله ها بالا می روند و در را باز میکنند.
خاک و خل همراه با بوی بدی از خانه خارج می شود.
آوریل:اه...اه...این چه بوی گندیه؟؟؟
مایک:شبیه بوی جسد انسانه.
آوریل:وای...چرت نگو
مایک:خخخخ...شوخی کردم.
خانه تاریکی مطلق است و به سختی می توان اطراف خود را دید.
مایک در کنار یک میز فانوسی را میبیند و آن را بر میدارد...فانوس را روشن می کند و به راه خود ادامه می دهد
آوریل:اه...چقدر اینجا کثیفه.
مایک:از شما معذرت میخوام ای شاهزاده...کوتاهی از ما بوده است...سعی می کنم سریع اینجارو تمیز کنم.
آوریل:تیکه ننداز.
مایک:خب انتظار داری خونه ای که برای صد سال پیشه مثل گل باشه؟؟؟
آوریل:اره...چرا که نه؟؟
مایک:مفت نگو...اونجا یه اتاقه...بهتره بریم اونجا.
مایک قدم زنان به سمت اتاق میرود و در را باز میکند.
تختی وسط اتاق و کمدی نزدیک به دیوار است.
آوریل به سمت کمد میرود و دستش را بر روی کمد چوبی میگذارد تا آن را باز کند.
آوریل در را باز میکند.
ناگهان
.
.
جسدی از داخل کمد بر روی او می افتد و او نیز بر روی زمین می افتد.
آوریل جیغی می کشد و می گوید:مایک...بیا کمکم.
مایک به سرعت خود را به آوریل میرساند...بعد از دیدن جسد مقداری میترسد و چند قدم به عقب می رود.
آوریل:داری چه غلطی میکنی؟؟؟بیا این آشغالو از روی من بردار.
مایک: چشم قربان.
مایک به سمت آوریل می رود و جسد را از روی او بلند می کند و به کنار می اندازد.
آوریل نفس راحتی می کشد و خود را سریع به کنار می کشد.
مایک:آوریل نگاه کن...اینم مثل اون خرگوشه روی گردنش جای دندان هست.
آوریل:اره...به نظر یکی گازش گرفته.
مایک:به جهنم...بیا راه را ادامه بدیم.
آن ها از اتاق خارج می شوند.
مایک:ببین اونجا دوتا اتاقه...من میرم تو اتاق سمت راست و تو برو تو اتاق سمت چپ
آوریل حرف او را قبول می کند و به سمت اتاق حرکت می کند.
مایک نیز در اتاق را باز میکند...یک میز بزرگ وسط اتاق قرار دارد و میز غذاخوری به نظر میاید...چلچراغی بسیار بزرگ نیز بالای میز قرار دارد.
مایک بر روی میز یک چراغ قوه میبیند و به سمت آن میرود...دستش را بر روی آن میگذارد و بلندش میکند.
مایک:به نظر کار میکنه.
ناگهان صدای جیغ گوش خراشی از داخل اتاق آوریل میاید.
مایک بلند آوریل را صذا می کند و
به سمت اتاق می دود...چراغ قوه اش رو به داخل اتاق میگیرد تا ببیند چه اتفاقی افتاده..آوریل داخل اتاق نیست.
مایک:اوریل می دونم که میخوای اذیت کنی...بس کن...الان وقت مسخره بازی نیست.
از اتاق خارج می شود و به سمت زمین خیره می شود.
نمی تواند چیزی بگوید.
آوریل بر روی زمین افتاده و میگوید:مایک بیا کمکم کن...سپس موجودی شبیه به یک گرگ بزرگ آوریل را به داخل اتاق می کشد و در بسته می شود.
مایک به سمت در میدود و به در می کوبد.
صدای جیغ آوریل همچنان از داخل در شنیده می شود.
مایک هرچه به در میکوبد نتیجه ای حاصل نمی شود.
.
.
.
ساعت 2:00
باربارا:هی جیمز مایک و آوریل روی تخت نیستن.
جیمز:کدوم گوری هستن؟؟؟
باربارا: نمیدونم... به نظر از خونه خارج شدند...ببین من نگرانم ...الا و نیک رو از خواب بیدار کن...بریم بیرون ببینیم چه خبره.
جیمز پتویش را کنار می کشد و به سختی از روی تخت بلند می شود.
جیمز:هی بچه ها بلند شین...مایک و آوریل نیستن.
نیک:ای بابا...بازم که اینا رفتن بیرون...باشه...صبر گن لباس بپوشم بریم بیرون.
پایان قسمت دوم
امیدوارم لذت ببرید
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112