04-06-2016, 03:49 PM
پناه میبرم به خدا از شر شیطان رانده شده
به نام آفریننده ی جن و انس
نام داستان : شیطان باز می گردد سبک : ترسناک
نویسنده : امیر محمد رضوانی سنگسری
سخن نویسنده : خب یه هفته پس از اتمام داستان قبلی سعی کردم سراغ داستان بزرگتر و متفاوت تری برم.
چیزی که تا حالا ننوشتم . خب به نظر قرار بود اسم داستان بقا باشه که خب با تغییر ایده اسم داستان هم تغییر کرد.
شروع داستان :
المیرا در حالی که خود را به صندلی می چسباند گفت : همیشه از ارتفاع میترسیدم.
علی : همیشه وقتی برای بار اول سوار هلی کوپتر بشی همین حس رو داری . به هر حال یکی از اولین مامورت هات به عنوان یک باستان شناس تازه کاره ... انتظار دیگه ای هم ندارم .
محمد : این یه مورد رو راست میگه ... دفعه ی اول داشت خودشو خیس می کرد.
المیرا کمی روسری زرد رنگش را جلو کشید و گفت : حالا بگذریم ... خبر ندارین چرا مارو میخوان ببرن کویر لوت؟
محمد : یک بنا مربوط به یک تمدن دو هزار ساله اونجا پیدا کردن ... شکل خیلی عجیبی داره . به نظر نمیاد انسان بتونه همچین چیزی رو بسازه .
علی : راست میگه ... جالبیش اینجاس که تا صد کیلومتر اون اطراف شهری وجود نداره ... باید چند روز اینجا بمونیم.
کویر لوت ساعت : 14
هلی کوپتر کم کم برروی شن های داغ و سوزان نشست ... سن های سوزانی که دست انسان را هم میسوزانند.
محمد : تقریبا رسیدیم ... بهتره پیاده شید.
المیرا آرام آرام از بلندی هلی کوپتر پایین آمد ... خورشید در وسط آسمان به شدت به صورت آن ها می تابید و آن هارا اذیت می کرد. المیرا از کیفش کلاهی برداشت و برروی سرش گذاشت تا آفتاب صورتش را نسوزاند و به راحتی بتواند اطراف را ببیند .
المیرا : چرا اینقدر اینجا گرمه ؟
محمد : حالا شانس اوردی فعلا زمستونه ... تو تابستون سگو بزنی اینجا نمیاد.
علی : اینا کین اینجا اومدن؟
محمد : چند تا خارجی هم به اینجا فرستاده شدن برای تحقیق ... بیشتر بار اضافه به نظر میان .
آن ها آرام آرام از تپه ای بالا رفتند و منظره ای که در مقابلشان می دیدند را باور نمی کردند..
بنایی مکعبی و بسیار بزرگ .
المیرا : واو چقدر این بزرگه .
علی : درسته ... همونطوری که گفتم به نظر نمیاد این بنا ساخته ی دست انسان باشه ... این بنا با استفاده از ده هزار سنگ چهل تنی ساخته شده.
محمد : در ادامه ی حرفش باید بگم که این اولین جیزیه که ما اینجا کشف کردیم ... به نظر میاد که سیزده تا بنا به همین شکل باید اینجا باشن .
المیرا : خیلی عجیبه : از کدوم طرف باید واردش بشیم ؟
علی : چند ماهی میشه که ما در اون رو در سمت شمالی بنا کشف کردیم .
آن ها آرام آرام از روی شن های داغ و سوزان گذشتند و وارد بنا شدند . داخل بنا چندین اتاق بزرگ قرار داشت که همگی آن ها به شکل هرم بودند و به زیبایی سقف آن ها تراشکاری شده بود .
المیرا : این داخل خیلی سرد تره به نظرم ... جو سنگینی هم داره.
علی : تقریبا درسته ... ما هنوز دلیل این سرما رو نمیدونیم .
بر روی دیوار هایش پر بود از نقاشی ... نقاشی هایی که در همه ی آن ها موجودی سیاه رنگ دیده می شد.
محمد : با تحقیقاتی که روی این نقاشی ها کردیم ... به نظر میرسه این قومی که اینجا زندگی می کردن شی.طان پرست بودن و جالب تر اینجاست که روی بیشتر این تصاویر صلیب برعکس هم دیده میشه ... یه قوم خرافاتی .
کم کم وارد اتاقی بزرگتر نسبت به اتاق های دیگر شدند که در وسط آن شی ای برروی سکویی چوبی قرار داشت.
علی : ما چند وقتی میشه که تو ابن اتاق این شی عجیب رو پیدا کردیم ... شی حالت مکعبی داره و روش به زبان عبری نوشته : " اسیر شده ".
محمد شی را از سر جایش بلند کرد و سعی کرد اطراف آن را بخواند .
محمد : بیشتر خرافات و جرت و پرت نوشته ولی با به یه جیز عجیبی بر خوردیم. آخر هر خطی نوشته شده " دجینا" ... حدس میزنیم این اسم همون شیطانی بوده که اینا می پرستیدن.
المیرا : ترسناک به نظر میرسه .
محمد : اره ولی همش یه مشت خرافاته ... مارو هم برای تحقیق رو همین مکعب فرستادن.
علی یک مقدار عقب رفت و میله ای شکسته از درون کیف آبی رنگش در آورد ... آن را برروی درز جعبه قرار داد و با چند فشار کوچک در را باز کرد.
صدای جیغ بلندی در سرتاسر بنا پیچید .
اتمام
آنچه در آینده خواهید خواند.
محمد : توی جعبه فقط یه مجسمه ی بز و یه صلیب شکسته هست.
.
المیرا : این مسخره بازی ها چیه که زیپ چادر رو میکشین؟
.
علی : اینجا اسب اوردین ؟؟؟ این سم ها روی شن چیه؟
امیدوارم لذت برده باشید.
نظر فراموش نشه.
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112